دلم میخواهد به بابا بگویم...
به کوشش: طیبه رضوانی
دلم میخواهد به بابا بگویم از تمام دنیا بیشتر دوستش دارم و وقتی که نیست، چراغ خانه خاموش است.
معصومه حسینی
ممنون که همیشه کمکم میکنی و برایم دعای خیر میکنی. امیدوارم همیشه از من راضی باشی!
مهسا قاسمی- دوازدهساله
بابا! خیلی ممنون که به خاطر ما از صبح تا شب کار میکنی. ممنون از اینکه در حرم امام رضا (ع) از من عکسگرفتی. من خیلی عکسم را دوست دارم.
راحله یادگاری - دوازدهساله
باباجون! زمانی که دنبال داداشم میدوی، خندهدار میشوی. من تو را با موهای تیره و چشمهای آبی و دل مهربانت دوست دارم.
فاطمه اکبری- دوازدهساله
دلم میخواهد به بابا بگویم من همیشه برایت خیرات میدهم و قرآن میخوانم تا قبرت پر از نور باشد و تو خوشحال باشی. دلم برایت خیلی تنگ شده
سمیرا مغانلو- دوازدهساله
جای تو در قلب من است.
مهسا قنبری- دوازدهساله
لطفاً پول توجیبی من را زیاد کن و برایم یک چمدان مسافرتی کوچک بخر!
زهرا نگینی- دوازدهساله
باباجون! حالا که مامان از دست شما عصبانی است، برایش یک دستهگل بخر و قول بده دیگر ناراحتش نکنی.
زینب خراسانی-هفتساله
دلم میخواهد به پدرم بگویم: مرا به مسافرت ببر و برایم کلی لواشک بخر!
فاطمهسادات حسینی-دوازدهساله
ارسال نظر در مورد این مقاله