کبوتر نامه رسان (ص 50 و 51)

کبوتر نامه رسان (ص 50 و 51)


کبوتر نامه‌رسان

به کوشش: فاطمه بختیاری

جماران

مادر مرا برد، یک جای زیبا

خانه‌ی دل‌ها، پیش گلدان‌ها

بابا مرا برد، به خانه‌ی او

آن خانه‌ی زیبا، آن خانه‌ی خوش‌بو

حالا که هستم، من در جماران

خوش‌حال هستم، مانند باران

نرگس ستارزاده – کلاس هفتم - قم

*****

مورچه‌ی قرمز

یک روز احسان از مادربزرگش پرسید: «شکر نعمت، نعمتت افزون کند یعنی چه؟» مادربزرگ دستانش را بر سر نوه‌اش کشید و گفت: «مورچه‌ی قرمز این معنی را خوب می‌داند. او هر روز برای تهیه‌ی غذا از لانه‌اش بیرون می‌رفت. تا این‌که یک روز هوا سرد شد و باد شدید وزید. او به جایی رسید که پر از دانه‌های گندم بود. خوش‌حال شد و شروع به جمع کردن آن‌ها کرد. در راه بازگشت، باد، کلاه او را بُرد. مورچه‌ی قرمز گفت: «خدا را شکر! اگر کلاهم را برد، دانه‌های گندم را دارم.» در همین لحظه پایش به تکه سنگ برخورد کرد و تمام دانه‌های گندم از دستش افتاد توی برکه. مورچه‌ی قرمز گفت: «خدا را شکر! اگر دانه‌های گندم را ندارم؛ اما سالم هستم.» در همین لحظه، کلاغ سیاه دنبال او کرد. مورچه به سرعت دوید و به لانه رسید. گفت: «خدایا شکر! اگر سالم رسیده‌ام خواستِ تو بوده است.» فردا صبح مورچه‌ی قرمز از لانه‌اش که بیرون آمد، دید دانه‌های گندم و کلاهش را باد آورده کنار لانه‌اش.»

نرگس رزاززاده

*****

جوراب فروش

قرمز و زرد و آبی

مربع و خال‌خالی

تو طرح‌های مختلف

مثل گلای قالی

*

من یه جوراب‌فروشم

آهای آهای بچه‌ها!

جوراب ارزون دارم

نرم و لطیف و زیبا

خدیجه خاوری- 12 ساله – قم

*****

ماهی ریزه‌میزه

لباس رنگی داره

سبز و سفید و آبی

شکل قشنگی داره

*

مهربون و قشنگی

وای که چقد تو نازی

میون رودخونه‌ها

همسایه‌ی یه غازی

فاطمه اکبری – 11 ساله – قم

*****

دریا

دریا قشنگ است

با آسمان‌ها

آسمانِ صاف

مانندِ دریا

*

دریا امروز

زیباتر شده

از آسمان‌ها

خوشگل‌تر شده

فریما رهنما- 7 ساله – سنگر - گیلان

CAPTCHA Image