خندهمنده
لیلا چیذری
جاهل کیست؟
معلم: «احمد، جاهل یعنی چه؟»
احمد: «جاهل جایی است که هِل در آن نگهداری میشود!»
منطقهی ممنوعه
نگهبان: «اینجا ماهیگیری قدغن است.»
مرد: «ولی اینجا تابلو ماهیگیری ممنوع نداره.»
نگهبان: «حالا زدیم یا نزدیم، زود باش از بالای اون آکواریوم بیا پایین!»
چشم بذارم؟
ارژنگ میره کلهپاچهفروشی، صاحب مغازه به او میگه: «براتون چشم بذارم؟»
ارژنگ: «نه آقا؛ حداقل صبر کن تا من برم قایم بشم!»
پرواز طولانی
از پشنگ پرسیدند: «چرا زمستانها پرندگان از شمال به جنوب پرواز میکنند؟» جواب میده: «آخه پیاده خیلی راهه!»
کارِ نکرده!
پسر: «من امروز برای کاری که انجام نداده بودم، تنبیه شدم.»
مادر: «چه بد! حتماً باید با مدیرتان صحبت کنم. حالا موضوع چی بود؟»
پسر: «من تکلیفهایم را انجام نداده بودم...»
سؤالها و جوابها
پدر: «سؤالهای امتحان چهطور بود؟»
پسر: «آسون بود.»
پدر: «پس چرا آنقدر دمغی؟»
پسر: «سؤالها آسون بود؛ ولی امان از جوابها، که خیلی سخت بودن.»
شاگرد زرنگ
اولی: «من توی همهی درسها تجدید شدم بهجز ریاضی.»
دومی: «عجب! آخه ریاضی که معمولاً سختتره، چهطور توی اون تجدید نشدی؟»
اولی: «آخه تو امتحان ریاضی غایب بودم!»
پدر قدرتمند
سالار: «بابای من میتونه با یه حرکت دست، یه کامیون رو نگه داره!»
سامان: «حتماً پدرت قهرمان مردان آهنینه، درسته؟»
سالار: «نه، پدرم پلیسه راهنمایی و رانندگیه!»
جملهسازی
معلم: «مریمجان با حمید جمله بساز.»
مریم: «شما و خانممدیر چهقدر شبیه همید!»
ارسال نظر در مورد این مقاله