گفتوگو با یک لحافدوز
قدیمها، مردم روی پَرِ قو زندگی میکردند!...
گفتوگو از: مریم قلعهقوند
ظهرِ تابستان بود. کنار حوضِ حیاط خانهی مادربزرگ، نشسته بودم و به بهانهی غذا دادن به ماهیهای قرمز، دستم را در آب حوض فرو میکردم و به سر و صورتم میپاشیدم تا خنک شوم... از کوچه صدایی بلند شد: «لحافدوزیه... لحافدوزی...» مادربزرگ از اتاق فریاد زد: «زود برو لحافدوز را صدا کن تا نرفته!...»
مرد لحافدوز با ابروهای پرپشت و عینک ذرهبینی کنار حیاط بساطش را پهن کرده بود. تشکِ کهنهی مادربزرگ را شکافته بود و با کمان حلاجی، پنبههایش را میزد: «دینگ، دینگ، دینگ...» و زیر لب شعر میخواند. پنبهها بین زمین و آسمان پخش بود. انگار در تابستان، از آسمان برف میبارید...
□
یک، دو،... ده،... پانزده،... بیستوسه سال از آن روزها گذشته، حالا دیگر حیاط خانهی مادربزرگ سرجایش نیست و آن لحافدوز دورهگرد، با کمان چوبیاش از کوچهها رد نمیشود!
برای پیدا کردن یک لحافدوز، آنقدر خیابانها را گشتم تا اینکه در یکی از محلههای جنوبی تهران یک مغازهی قدیمی پیدا کردم.
آقای حبیبالله جلالی، یک پدربزرگ 81 ساله است که همه «باباحبیب» صدایش میزنند. باباحبیب در مکتبخانه، درس قرآنی خوانده است. در کودکی خیلی بازیگوش بود. هر روز توپ پلاستیکیاش را برمیداشت تا با دوستانش فوتبال بازی کند؛ اما هر بار یکی از شیشههای خانهی همسایه میشکست... برای همین به اصرار پدرش از شانزدهسالگی، به مغازهی او رفت و لحافدوزی را از پدرش یاد گرفت.
□
اولین دستمزدی که برای دوختن بالش گرفت، دو ریال بود. حالا هنوز در همین مغازه، لحاف و تشک و بالش میدوزد و به دست مشتری میدهد؛ اما مشتریها نسبت به قدیم خیلی کمتر شدهاند. باباحبیب میگوید: «تا وقتی که در خانهها بخاریگازی و شوفاژ نبود و همه در وسط اتاقهایشان کرسی داشتند، مردم برای دوختن لحاف صف میکشیدند. لحاف و تشکهایی از پشم و پنبهی نرم و تمیز.»
باباحبیب بعد از دوختن لحاف، روی پارچه را با مداد طرح میکشید، طرحهایی مثل: «دو قلب، قو و پری دریایی...» بعد آنها را با دست، گلدوزی میکرد و همه انگشت به دهان میماندند. آن وقتها داخل بالش، پَر قو میریختند. در واقع مردم روی پَرِ قو زندگی میکردند! ولی با گذشت زمان و آمدن ماشینهای پنبهزنی و نخریسی، بیشتر مردم لحاف و بالشهای آماده و صنعتی خریدند. شاید نمیدانند که پشم و پنبهی طبیعی از بیماری و کمردرد جلوگیری میکند. به قول باباحبیب: «یک ساعت خوابیدن روی تشک پشمی یا پنبه، بهتر از هشت ساعت خوابیدن روی تشکهای صنعتی و اسفنجی است.»
□
باباحبیب هفت بچه دارد و یکی از پسرهایش در کنارش کار میکند. شاید امروز و فردا او هم از این کار بیرون برود! باباحبیب میگوید: «قبلاً در هر محله یک لحافدوزی بود؛ اما حالا اگر همهجای تهران را بگردیم، شاید هفت یا هشت تا لحافدوزی باشد.» او نگران است که این هنر قدیمی ایرانی هم مثل شغلهای مسگری، پینهدوزی، چاقوتیزکُنی و... از یادها برود. باباحبیب دیگر مثل قدیم
ارسال نظر در مورد این مقاله