هدیه ی خانم بزی (ص 40 و 41)

هدیه ی خانم بزی (ص 40 و 41)


هدیه‌ی خانم‌بزی

مریم کوچکی

مامان‌بزی با کامواهای رنگی، برای اهالی جنگل کاج سبز، بافندگی می‌کرد؛ دست‌کش، کلاه، شال، شلوار، بلوز، کیف، جوراب و حتی رومیزی.

خانم‌بزی دوست داشت با آن‌ کامواها یک بافتنی زیبا ببافد و به یک دوست هدیه بدهد،

تا او را خوش‌حال کند و زمستان خوب و گرمی داشته باشد.

ولی این هدیه، برای چه کسی خوب بود؟ خانم‌مرغ، آقای راسو، اسب‌آبی کوچولو یا...

چه کسی خیلی خوش‌حال می‌شد؟

یک روز که داشت چای عصرانه‌اش را می‌خورد و از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد، چشمش به خیابان افتاد. زمین پر بود از برگ‌های زرد، قرمز و نارنجی...

هوا سرد بود و یک عالمه ابر، صورت خورشیدخانم را پوشانده بود.

حتماً چند روز دیگر برف می‌آمد و زمین سفیدپوش می‌شد.

خانم‌بزی تصمیمش را گرفت و شروع کرد به بافتن. هوا تاریک شده بود؛ ولی خانم‌بزی هم‌چنان می‌بافت.

صبح فردا یک جفت دست‌کش، یک کلاه و یک شال بلند رنگارنگ روی میز بود. چشم‌های خانم‌بزیِ بافنده، از خوش‌حالی برق می‌زد.

وقتی عصر آقای گورخر آمد تا خیابان گل‌های آفتاب‌گردان را جارو بزند، خانم‌بزی، شال، کلاه و دست‌کش‌هایی را که با کامواهای رنگارنگ بافته بود، به او هدیه داد. آقای گورخر، از دیدن آن بافتنی‌های زیبا که مثل رنگین‌کمان بودند، خیلی خیلی خوش‌حال شد.

حالا در این زمستان، وقتی برف می‌آید، آقای گورخر مهربان، سردش نمی‌شود و می‌تواند حتی ساعت‌ها، خیابان را جارو و حسابی تمیز کند؛ چون با این بافتنی‌های قشنگ خانم‌بزی، گرم گرم است.

 

CAPTCHA Image