لاکو لاک ندارد

10.22081/poopak.2017.63516

لاکو لاک ندارد


طاهره ایبد

لاکو می‌خواست به مومو شنا یاد بدهد. خرسو گفت: «مواظب باشید! آدم‌ها را این طرف‌ها دیده‌اند.»

موموگفت: «مواظبیم.»

لاکو گفت: «لاکو، تندی توی لاکش قایم می‌شود. تو باید مواظب باشی مومو!»

مومو و لاکو به طرف رودخانه‌ رفتند. نزدیک رودخانه، یک صداهایی می‌آمد:

- تاپ تاپ، رپ رپ!

مومو پشت سرش را نگاه کرد. فریاد زد: «وای... آدم‌ها! فرار کن لاکو!»

(تصویری از چند سرباز در نقطه‌ای دورتر دیده می‌شود. می‌توان فقط پاها و پوتین‌ها نشان داد.)

ناگهان صدای ترسناکی بلند شد: بومب‌ب‌ب‌‌ب!

مومو فریاد زد: «لاکو! لاکو! حالت خوب است؟»

مومو دوید بالای سر لاکو. جیغ زد: «لاکو، لاکو! چه بلایی سرت آمده؟»

لاکِ لاکو کنده شده. مومو زد زیر گریه. لاکو را بغل کرد و به طرف خانه دوید.

همه دورشان جمع شدند. خرسو: «من که گفتم مواظب باشید!»

لاکو را روی تخت خواباندند.

چند روز گذشت. لاکو دیگر درد نداشت؛ امّا غمگین بود و غذا نمی‌خورد. مومو و خرسو کنارش نشستند. مومو گفت: «غصه نخور لاکو! حالت خوب می‌شود.»

لاکو گفت: ‌«خوب نمی‌شود. لاکو دیگر حالش خوب نمی‌شود. لاکو دیگر لاک ندارد. دیگر نمی‌تواند بیرون برود!»

زد زیر گریه. مومو هم گریه کرد. خرسو گفت: «ما مواظبت هستیم لاکو!»

لاکو داد زد: «لاکو دوست ندارد کسی مواظبش باشد. دوست ندارد. بروید بیرون! بروید بیرون!»

مومو و خرسو بیرون آمدند. مومو گفت: «لاکو خوب نمی‌شود، مگر نه؟»

خرسو گفت: «برویم همان‌جا که لاکش شکست.»

مومو گفت: «حالا بدون لاک چه‌کار کند؟»

خرسو چیزی نگفت. راه افتاد.

وسط جنگل، خرسو یک پوست نارگیل پیدا کرد. مومو گفت: «این را می‌خواهی چه‌کار؟»

خرسو صمغ درخت کاج را توی پوست نارگیل ریخت. مومو گفت: «داری چه‌کار می‌کنی خرسو؟»

خرسو گفت: «اگر لاکش را پیدا کنیم، با این می‌چسبانیم به بدنش.»

مومو گفت: «لاکش خرد شد، خودم دیدم!»

خرسو راه افتاد، مومو هم دنبالش. کنار رودخانه رسیدند. مومو گفت: «این‌جا بود، همین‌جا بود!»

و زد زیر گریه. خرسو گفت: «هی مومو، این‌قدر گریه نکن! ما باید کمکش کنیم.»

مومو دماغش را پاک کرد و گفت: «باشد، گریه نمی‌کنم.»

و باز گریه کرد. خرسو گفت: «مومو باز که...!»

مومو گفت: «باشد، باشد!»

اشکش را پاک کرد. آرام آرام زیر درخت‌ها، لابه‌لای سنگ‌ها و لای بوته‌ها را گشت.

یک‌دفعه خرسو داد زد: «پیدا کردم مومو، پیدا کردم! بدو برویم.»

***

(در تصویر کلاه‌خود آهنی به جای لاک روی بدن لاکو است. لاک (کلاه) با الیافی گیاهی دور بدنش بسته شده. لاکو خوش‌حال است و همراه خرسو و مومو به سمت رودخانه می‌رود.)

مومو گفت: «هی لاکو! لاک جدیدت خوب است؟»

لاکو گفت: «خب... لاکو، بهترین لاک دنیا را ندارد.»

خرسو و مومو به هم نگاه کردند و آه کشیدند. خرسو گفت: «ببخشید که نتوانستیم لاک بهتری برایت درست کنیم!»

لاکو خندید و با صدای بلند گفت: «اما در عوض، بهترین دوستان دنیا را دارم!»

CAPTCHA Image