زنگ کتاب (ص 38)

10.22081/poopak.2017.63539

زنگ کتاب (ص 38)


به کوشش: لعیا اعتمادی

گروفالو

مترجم: آتوسا صالحی

تصویرگر: اَکسل شفلر

ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

کتاب گروفالو درباره‌ی موش کوچولویی است که می‌خواهد برای گردش به جنگل برود. به همین خاطر برای فرار از دست دشمنانش در جنگل یک نقشه‌ی خوب می‌کشد و می‌گوید که یک حیوان وحشتناک به نام گروفالو او را برای جشن دعوت کرده است...

قورباغه قورباغه است

نویسنده و تصویرگر: ماکس ولتهاوس

مترجم: پیمان عدالتی

ناشر: امیرکبیر

قورباغه قورباغه است، داستان قورباغه‌ای است که خودش را زیباترین و بهترین حیوان جنگل می‌داند؛ اما بعد با حیواناتی روبه‌رو می‌شود که می‌توانند کارهای زیادی انجام دهند که او نمی‌تواند این کارها را انجام دهد و قورباغه از این موضوع خیلی ناراحت می‌شود...

سیب و کرم کوچولو

نویسنده: طاهره خردور

تصویرگر: سمیه محمدی

ناشر: پیدایش

کتاب سیب و کرم کوچولو، از مجموعه قصه‌های جور واجور است که در ده جلد به چاپ رسیده است. از دیگر کتاب‌های این مجموعه می‌توان مارمولک و دُمش، برّه‌کوچولو و خوراکی‌ها، زردآلو طلایی و زردآلو زرده، گوجه‌فرنگی و میوه‌ی سبز، گاو نقاشی و گاو شیرده، انار و قاصدک و آلوچه و سنگرا نام برد.

***

میوه‌ها داد زدند: «آهای سیب، کجایی؟ بدو بیا که دوربین منتظر است.»

سیب گفت: «آهای! صبر کنید روبان سرم را دُرُست کنم.» بعد قِلی خورد و پرید توی بغل سبدخانم. بعد همه با هم گفتند: «ما آماده‌ایم. دوربین عکس بگیر...»

عابربانک صورتی

نویسنده: طاهره ایبد

تصویرگر: نوشین صفاخو

ناشر: امیرکبیر

کتاب عابربانک صورتی داستان یک عابربانک صورتی است که دوست ندارد یک جا بماند. به همین خاطر هر روز سر از یک جای جدید درمی‌آورد. او یک روز وارد کتاب‌فروشی می‌شود و به کتاب علاقه‌مند می‌شود و همه‌ی پول‌هایش را می‌دهد و کتاب می‌خرد و این باعث می‌شود که اتفاق‌های جالبی برای او بیفتد.

عابربانک صورتی از لای آدم‌ها خودش را کشید جلو. یکی یکی کتا‌ب‌ها را نگاه کرد. روی جلد یکی از آن‌ها، یک جوجه‌ی حنایی بود، یکی، دختر ماه پیشانی. یکی، سه‌تا بزغاله. یکی، روباه و کلاغ، یکی کدوی قلقله‌زن و چیزهای دیگر.

عابربانک صورتی خیلی از آن‌ها خوشش آمد. همه‌ی پول‌هایش را داد کتاب خرید و برگشت سرِ جایش. داشت نقاشی‌ها را نگاه می‌کرد که دینگ‌دینگ! چیک‌چیک!

عابربانک صورتی پرید بالا. یکی آمده بود و پول می‌خواست. پشت سرش، چندتای دیگر هم ایستاده بودند. عابربانک با خودش گفت: «ای‌ داد! حالا چی‌کار کنم؟ من که دیگر پول ندارم؟»

یکهو فکری به کله‌اش زد؛ کتاب دختر ماه‌پیشانی را به اولی داد. روباه و کلاغ را به دومی. کدو قلقله‌زن را به سومی. بز زنگوله‌پا را به چهارمی، جوجه‌حنایی را به پنجمی. تا شب هرچه کتاب داشت، به آدم‌ها داد.

CAPTCHA Image