لیلا چیذری
کارواش نزدیک
حواسپرت رفت کارواش. بهش گفتن: «پس ماشینت کو؟» گفت: «راه نزدیک بود، پیاده اومدم!»
تفکر در یخ
یکی توی آفتاب یک تکه یخ دستش گرفته بود و نگاهش میکرد. بهش گفتند: «چهکار داری میکنی؟» گفت: «من در تعجبم این یخه کجاش سوراخه که چکه میکنه!»
خرید بلیت
یک نفر برای بار چهارم رفت سراغ گیشه تا برای سینما بلیت بخره. مأمور گیشه بهش گفت: «چهقدر تو بلیت میخری؟» گفت: «آخه هر بار تا میام برم تو، اون آقا که دم در نشسته بلیتم رو پاره میکنه!»
حال خوب
به آقایی گفتند: «حالت چهطوره؟» گفت: «بد نیست، تازه موکتش کردم.»
سختترین کار
به یکی گفتن: «توی عمرت، سختترین کاری که کردی چی بوده؟»
گفت: «پر کردن نمکدون.»
گفتن: «چرا؟»
جواب داد: «آخه سوراخهاش خیلی ریزه.»
نابعهی پازل
یکی با خوشحالی به دوستش میگه: «بالأخره این پازل رو بعد از سه سال تمامش کردم.» دوستش میگه: «سه سال زیاد نیست؟»
اون میگه: «نه بابا، روی جعبش نوشته سه تا پنج سال!»
پنج حیوان
معلم به شاگردش میگه: «خیلی سریع پنجتا حیوان نام ببر.»
پسره هول میشه، میگه: «سهتا ببر، دوتا شیر.»
بچهی همسایه
از یک نفر میپرسند: «چندتا بچه داری؟»
چهارتا از انگشتانش را نشان میدهد، میگوید: «سهتا.»
همه تعجب میکنند و میگویند: «اینها که چهار تاست.»
او انگشت کوچکش را نشان میدهد و میگوید: «این بچهی همسایهیمان است؛ ولی همیشه خانهی ماست.»
صابون
معلمِ دیکته پای تخته گفت: صابون.
شاگرد نوشت: سابون.
معلم: «عزیزم! صابون با ص است نه س.»
شاگرد: «خانم! اشکالی ندارد، این هم کف میکند.»
ارسال نظر در مورد این مقاله