پیش از خداحافظی

10.22081/poopak.2017.63606

پیش از خداحافظی


فصلِ بهارت مبارک!

به کوشش: طیبه رضوانی

مصطفی رحماندوست:

کفشِ نو پاهایم را زخمی کرده بود؛ اما به فکر درد پا نبودم. چه‌قدر خوش‌حال بودم که عید آمده و من صاحب کفشِ نو شده‌ام! کفش نواَم را پوشیدم و لنگ‌لنگان رفتم کنار بوته‌ی تازه‎ای که کنج دیوار سر از خاک درآورده بود. به بوته گفتم: «چه‌قدر قوی هستی که توانسته‌ای سنگ و سیمان را کنار بزنی و بیرون بیایی. سلام، فصل بهارت مبارک! راستی، دست و پایت زخمی نشده؟»

نرگس مهدوی‌فر- 8 ساله:

فصلِ آشتی

در فصل بهار، درخت‌ها شکوفه می‌دهند. ابرها در آسمان شروع به باریدن می‌کنند. عید از راه می‌رسد و همه‌جا سرسبز می‌شود. من دوست دارم همه عیدی بگیرند تا خوش‌حال بشوند. دوست دارم همه یک‌جا جمع بشویم، با هم حرف بزنیم و خوش بگذرانیم. دلم می‌خواهد قسمتی از عیدی‌هایم را به آدم‌های نیازمند بدهم. اگر کسی با یک نفر قهر هست، بهتر است برود آشتی کند. من از خدای بزرگ تشکر می‌کنم که فصل‌ها را آفریده؛ به‌خصوص فصل بهار را.

فاطمه حبیب‌اللهی - 10 ساله:

پر از شادی

می‌خواهم برای‌تان یک خاطره از عید پارسال تعریف کنم. روز پنجم فروردین با خانواده و اقوام کنار رودخانه رفتیم. من این مسافرت رفتن‌های دسته‌جمعی را خیلی دوست دارم؛ چون به ما بچه‌ها خیلی خوش می‌گذرد. آن روز من و بچه‌ها کلی توپ‌بازی کردیم. بعد هم رفتیم آب‌بازی. تا وقت ناهار مشغول بازی بودیم که بزرگ‌ترها سفره را انداختند و ما را صدا زدند. بعد از ناهار هم همگی به بالای کوه رفتیم. خاطره‌ی آن روز خوب، هنوز هم قلب مرا پر از شادی می‌کند.

CAPTCHA Image