لیلا چیذری
اولین دیدار با کیوی!
اولی: «میدونی من اولین بار که کیوی رو دیدم، چی فکر کردم؟»
دومی: «نه!»
اولی: «فکر کردم این تخممرغه که دورشو موکت کردن!»
دزد پیر
قاضی: «بگو ببینم، تو رو برای چی دستگیر کردند؟»
دزد: «چون دیگه پیر شدم و نمیتونم مثل سابق فرار کنم!»
خالیبندها
اولی: «من آنقدر خوب صدای مرغ را تقلید میکنم که هر چی جوجه این اطراف هست میاد پیشم.»
دومی: «اینکه چیزی نیست، من وقتی نصف شب صدای خروس رو تقلید میکنم، خورشید طلوع میکنه!»
خدمتکار خودمانی
خانم صاحبخانه: «ببین، باید بدونی که من هر روز صبح ساعت هشت صبحانه میخورم.»
خدمتکار: «باشه خانمجان! اگه من بیدار نشدم، منتظرم نمونید، خودتون بخورید.»
توت و کاج
اولی: «چرا رفتی بالای درخت؟»
دومی: «رفتم توت بخورم.»
اولی: «اینکه درخت کاجه!»
دومی: «توی جیبم توت ریخته بودم!»
کار در خانه
پرویز: «مادر میشه من امروز ظرف بشورم؟»
مادر: «نه پسرم! چرا میخوای کار منو انجام بدی؟»
پرویز: «آخه ریاضی ضعیف هستم، آقای معلم گفته باید توی خونه کار کنی!»
مشتری شکمو
پیشخدمت هتل: «برای صبحانه چی میل میکنید قربان؟»
مهمان: «پنجاه تا تخممرغ برام نیمرو کنید. نوشیدنی چی دارید؟»
پیشخدمت: «یک خبر خوب دارم، هواشناسی گفته امروز صبح قراره سیل بیاد!»
آلزایمر
مریض: «آقای دکتر! من مدتیه که بیماری فراموشی گرفتم.»
پزشک: «چند وقته این بیماری رو گرفتید؟»
مریض: «کدوم بیماری؟»
دوپینگی محتاط
مردی در مسابقهی دو، دوپینگ میکنه؛ اما آخر میشه. بهش میگن پس چرا آخر شدی؟ میگه میخواستم به من مشکوک نشن!
ارسال نظر در مورد این مقاله