10.22081/poopak.2016.63694

کودکان آفتاب

کودکان آفتاب

خوب است بدانید یک مجله‌ی خوب مخصوص کودکان افغانی در ایران چاپ می‌شود. تعداد زیادی از کودکان افغانستان به خاطر جنگ و ناامنی که در کشورشان وجود دارد، مجبورند در ایران و کشورهای دیگر زندگی کنند. مجله‌ی «کودکان آفتاب» به زبان فارسی برای کودکان و دانش‌آموزان افغانستانی چاپ می‌شود. در این مجله شعر، داستان، گزارش و مطالب زیبایی از خود بچه‌ها دیده می‌شود. افغانستان، نویسندگان و شاعران بااستعدادی دارد که بعضی از آن‌ها با مجله‌های کودک و نوجوان مانند پوپک هم همکاری می‌کنند.

بخشی از نوشته‌ای زیبای این مجله را با هم می‌خوانیم:

آن‌ها در هیچ بازاری پیدا نمی‌شوند!

همه‌جا را برف فرا گرفته و زمین در خواب سخت زمستانی فرو رفته است. دانه‌ها، خواب بهار سرسبز را می‌بینند. در روزهای سرد زمستانی و شب‌های بلندش، تنها جای آسایش و آرامش، خانه‌ی مادرکلان و پدرکلان(1) بود که هم خوراکی‌های خوب داشتند و هم افسانه‌ها و داستان‌های شنیدنی. خوش به روزگار نواسه‌هایی(2) بود که پدرکلان‌شان کتاب داشتند و می‌توانستند بخوانند. این بچه‌ها نواسه‌های نیکبخت‌تری بودند. در آن شب‌های بلند و روزهای سرد زمستان که کار و بار و کشت و کار در خواب زمستانی بود، پدرکلان و مادرکلان برای بچه‌ها همه‌چیز بودند. در کیسه‌ی مادرکلان می‌شد خوش‌مزه‌ترین خوراکی‌ها را یافت و از دهان پدرکلان بهترین افسانه‌ها را شنید. همیشه دیو هفت‌سری که می‌خواست دنیا را در تاریکی و دروغ فرو ببرد، در افسانه‌های مادرکلان شکست می‌خورد و پسرِ تهی‌دست دلیر و راست‌گویی که در پی روشنایی و راستی بود پیروز می‌شد.

می‌شد تا نیمه‌های شب بیدار ماند و از جوانی‌های پدرکلان و دلیرها و دلدادگی‌هایش و هزاران سرگذشت پندآموز دیگرش شنید، از داستان‌های شاهنامه گرفته تا بوستان و گلستان و قصه‌های هزارویک شب. همه‌ی این‌ها پاداش زمستان بود و برکتِ داشتن پدرکلان و مادرکلانی که می‌شد زمستان را با آن‌ها و افسانه‌های‌شان و خوراکی‌های خوش‌مزه‌ی‌شان سر کرد و به امید رسیدن بهار نشست.

در زمستان این سال‌ها دیگر کسی به افسانه‌ها و داستان‌های مادرکلان و پدرکلان گوش نمی‌دهد و نواسه‌ای از آن‌ها نمی‌خواهد که برایش کتاب بخوانند. این زمستان‌ها اما هر اندازه که روزهایش سرد باشند و شب‌هایش بلند، باز هم کسی سراغ شنیدن گپ‌های(3) آنان نمی‌رود.

این شب‌ها و روزها پدرکلان‌ها و مادرکلان‌ها غمگین‌اند؛ زیرا جای آن‌ها را گوشی‌های تلفن همراه، تبلت و بازی‌های گوناگون آن گرفته است. آن‌ها مدت‌هاست که افسانه‌ها و سرگذشت‌شان را برای کسی بازگو نکرده‌اند. دیرگاهی است که گپ‌های آن‌ها روی دل‌شان مانده است. برای آن‌ها و افسانه‌ها و داستان‌های‌شان کمی وقت بگذاریم. شاید ناگهان از پیش ما بروند. بی‌گمان در هیچ بازاری نمونه‌ی آن‌ها پیدا نمی‌شود، چه رسد به مدل‌های بالاترش!

پی‌نوشت:

1. بزرگ.

2. نوه‌ها.

3. گفت‌وگو.

CAPTCHA Image