10.22081/poopak.2016.63696

قصه‌ها‌ی گوش‌دراز

قصه‌ها‌ی گوش‌دراز

این‌جا سینماست

مترجم: علی محمدپور

1. گوش‌دراز یه کار در سینما پیدا کرد.

2. گوش‌دراز! وقتی فیلم شروع شد، چراغا رو خاموش کن تا مردم راحت‌تر فیلم تماشا کنن.

3. گوش‌دراز با خودش فکر کرد که تاریکی در سینما خیلی مهم است.

4. وقتی مردم وارد سالن سینما شدند، همه‌جا سیاه و تاریک بود.

5. گوش‌دراز! چرا همه‌جا تاریکه؟

6. من نتونستم کلید‌های برق رو پیدا کنم. سیمِ برق رو قطع کردم.

7. وای خدایا! چی کار کردی؟

8. اما آقا شما گفتین تاریکی برای تماشای فیلم خیلی مهمه.

9. ولی به ‌خاطر قطع برق، پروژکتور هم کار نمی‌کنه و نمی‌تونیم فیلم پخش کنیم!

10. تماشاگرهای عصبانی می‌خواستند بلیت‌های‌شان را پس بدهند.

11. تماشاگر‌های عصبانی داد و فریاد می‌کردند و اشک فیل درآمده بود.

12. گوش‌دراز! تو زندگی منو خراب کردی.

13. آقا! شما خودت گفتی تاریکی خوبه، من هم می‌خواستم مردم بهتر فیلم ببینن.

 

CAPTCHA Image