کبوتر نامهرسان
به کوشش: فاطمه بختیاری
هدیهی مامانجون
کلاه پشمی من
زرد و سیاه و نرمه
دوستش دارم فراوون
چون خیلی خیلی گرمه
فکر میکنم اگر من
دوستش دارم فراوون
شاید که چون هدیهایست
از طرف مامانجون
سمیه ارسلانی – قم
نامهای به امام رضاm
السلام علیک یا علی بن موسی الرضاm. سلام آقای خوبم!
برق طلایی گنبدت روشنی چشمم است. پرچم روی حرمت نوازش صورتم است. صدای نقارهخانهات صفایی دارد. پنجرهفولادت که بارها دلم را به آن گره زدهام دیدنی است.
ای خورشید خراسان! زیارتت را زودتر نصیبم کن!
مریمسادات موسویان – دلیجان
درخت و زیباترین پرنده
یکی بود، یکی نبود. یک درخت توی دشت بود که دوست داشت لانهی زیباترین پرنده روی شاخه و برگهایش ساخته شود. کلاغ آمد. چند تکه چوب گذاشت روی درخت و گفت: «آمدم لانهام را بسازم.»
درخت به پروبال سیاه کلاغ نگاه کرد و گفت: «تو قشنگ نیستی.»
کلاغ گریه کرد و رفت. بعد کبوتر آمد. درخت گفت: «تو فقط سفیدی، قشنگ نیستی.»
گنجشک آمد و از درخت پرسید: «لانهی من میشوی؟» درخت به پرهای او نگاه کرد: «تو هم قشنگ نیستی.»
گنجشک گریه کرد و رفت. همهی پرندهها رفتند. درخت منتظر ماند تا زیباترین پرنده بیاید؛ اما او هرچه قدر صبر کرد پرندهای نیامد. درخت آنقدر تنها ماند تا خسته شد و با صدای بلند گفت: «کاش لانهی یکی از پرندههای دشت بودم!»
بعد کلاغ، کبوتر و گنجشک آمدند و لانهی خود را روی درخت ساختند.
فهیمه رستگاریمطلق- کرج - کلاس پنجم
ناهار
خرگوش، سنجاب و خرس رفتند برای ناهارشان غذا پیدا کنند. آنها در جنگل راه رفتند تا رسیدند وسط جنگل. خرگوش چندتا گردو پیدا کرد. سنجاب یک کندوی عسل و خرس یک کلم بزرگ دید. خرگوش با ناراحتی برگشت پیش دوستاش. سنجاب و خرس هم برگشتند.
خرگوش گفت: «من برای ناهار چندتا گردو دیدم؛ اما من که گردو نمیخورم.»
خرس گفت: «من هم کلم پیدا کردم؛ اما من که کلم دوست ندارم. من عسل میخورم.»
سنجاب گفت: «من هم یک کندوی عسل پیدا کردم؛ اما من کلم دوست دارم.»
آنها به هم نگاه کردند. خرگوش فکری کرد و گفت: «بیایید غذاهایی را که پیدا کردیم با هم عوض کنیم.»
سنجاب و خرس هم خوشحال شدند و هر کدام غذایی را که دوست داشتند خوردند.
حمیدرضا رمضانیپور - کلاس ششم - مشهد
ستارهها
دویدم و دویدم
به آسمون رسیدم
ستارهها رو چیدم
توی زنبیل گذاشتم
آوردمش به خونه
به مادرم بخشیدم
بهاره سفیدگر - کلاس ششم - تهران
ارسال نظر در مورد این مقاله