اگر کلاغ بودم...
به کوشش: طیبه رضوانی
مردم را با آوازم اذیت نمیکردم.
معصومه اکبری، یازدهساله
پر میزدم و میرفتم پیش مامانم که به اصفهان رفته.
هاجر شریفی، دهساله
دلم میخواست پرهای قرمز و صورتی داشته باشم.
فاطمه رجبی، هشتساله
سعی میکردم در کار هیچ کسی فضولی نکنم.
ریحانه عادلی، یازدهساله
نمیگذاشتم آقاروباهه من را گول بزند.
خدیجه حسینداد، یازدهساله
آنقدر پنیر نمیخوردم، چون خنگ میشدم و درسهایم ضعیف میشد.
فاطمه شیرعلی، نُهساله
جواهرات مردم را نمیدزدیدم و به همه کمک میکردم.
سمیهسادات حسینی، دوازدهساله
سرم را با خواندن کتاب گرم میکردم.
زهراسادات حسینی، دهساله
خبرهای خوش به مردم میرساندم.
زینب جعفری، یازدهساله
به کرهی ماه سفر میکردم و روی ماه مینوشتم: «کاشف: آقاکلاغه.»
خدیجه خاوری، دوازدهساله
پیش بلبل میرفتم و از او آواز خواندن یاد میگرفتم و به جای قارقار کردن، چَهچَه میزدم.
فاطمه اکبری، یازدهساله
آخر داستانها زود به خانهام برمیگشتم تا همه نگویند: «قصهی ما به سر رسید/ کلاغه به خونهاش نرسید.»
معصومه رضایی، یازدهساله
ارسال نظر در مورد این مقاله