کبوتر نامهرسان
به یاد شهدا...
دوباره شهریور آمد و ما به مهمانی هفتهی دفاع مقدس رفتیم. یاد شهدا، اسیران و جانبازان، در دل ما همیشه زنده است. یاد رزمندگانی که هشت سال در مقابل دشمن ایستادند، به ما درسهای زیادی میدهد. ما نباید آن درسها را از یاد ببریم تا همیشه در مقابل دشمن آماده باشیم.
سعید رضوانی – قم
اسراف آب!
شیر آب را باز کردم. خودم را خیس کردم و شامپو را بر سرم خالی کردم و دوش آب را بستم. بعد از کفمالی شیر آب را که باز کردم دیدم چیزی نمیآید. هر چی اینطرف پاییدم و آنطرف پاییدم دیدم خبری از آب نیست. مثل میمونها پریدم توی هوا و به جان دوش حمام افتادم، دیدم خبری نیست که نیست، حالا نه راه پس داشتم و نه پیش چون لای کف مانده بودم. مامان یکدفعه صدا کرد: «فرنیا! فرنیا چهقدر طول کشید؟ نمیری نمیری وقتی هم میری که خدا به داد برسه...»
- گفتم مامان میشه یه لحظه بیای.
- دستم بنده.
الکی برای اینکه یک مقدار حالم خوش باشه و ذوق کنم شیر را باز کردم و یک دفعه آب آمد پریدم، بالا.
- مامان در زد و گفت: «چی شده مامانجون؟»
گفتم یخ زدم.
دینگ، دینگ... مهمانها آمدند.
- وای حالا چه کار کنم؟ یعنی تا پایان مهمانی باید توی حمام بمانم.
- نگران نباش دخترم بهشون میگم داره فرنیا حموم رو میشوره.
- ممنون مامان، حداقل یه حوله بده خودمو پاک کنم. یک مرتبه صدایی آمد؛
- یو ها ها ها ها!
- تو دیگه کی هستی؟
- من روح آب هستم. جناب آبالو ها ها ها ها!
آمدم باهات حرف بزنم.
- باشه بگو.
- ببین تو خیلی شیطونی! چه روزایی که با اسراف آب، دوستان منو فراری دادی... وقتی وسط حیاط آببازی میکردی، وقتی میرفتی مسواک بزنی خانواده و اقوام منو به راحتی فرستادی فاضلاب!
- بله میدونم خیلی کار اشتباهی کردم. ببخشید!
- چه فایده، نگاه کن ببین چهقدر آب هدر دادی!
- تو رو خدا ببخش! قول میدم بچهی خوبی باشم. به من رحم کن.
- باشه ولی دیگه تکرار نکن!
- وای حالا با این سر و وضع چهطوری برم سر سفره؟
□
یک دفعه سر سفره دخترخالهام گفت: «تا حالا مهمانی با طعم کفکفی نداشتیم.» لجم گرفت. هنوز حرفش تمام نشده بود که پسرداییام گفت: «کوچولویم آب نبود خودتو بشوری؟»
گریهام گرفت به سرعت برق و باد خودم را رساندم دستشویی تا صورتم را بشویم که یک دفعه آب باز شد و آبالو جلویم آمد و گفت:
- قولت یادت نره.
فرنیا خالقی- اراک
خواهر من
یه خواهر دارم ملوسه
اسمش الینا نازه
قربونش برم همیشه
مثل گل پیازه
....
خیلی خیلی عزیزه
موهاش خرماییرنگه
قدش کمی بلنده
صداش خیلی قشنگه
....
اون خیلی مهربونه
قشنگ و همزبونه
قدر منو میدونه
برام قصه میخونه
دیانا سربال – کلاس دوم دبستان - رشت
ارسال نظر در مورد این مقاله