خنده منده
لیلا چیذری
میزبان خسیس
روزی یک مهمان سرزده به خانهی آقای خسیس رفت.
آقای خسیس گفت: «اگر مایلید نهار پیش ما بمانید. مرغ هست، بگویم برایتان تخم بگذارد؟»
سؤال عملی
معلم: «اگر دو سیب اینجا باشد و تو یکی را بخوری، چند سیب میماند؟»
شاگرد: «آقا اجازه، ما اینطوری نمیتونیم جواب بدیم، باید واقعی انجام بدیم تا جواب درست شود.»
ساندویچی
مشتری: «آقا لطفاً یک ساندویچ مرغ؛ فقط داخل آن، گوجه نگذارید!»
فروشنده: «ای وای ببخشید! گوجهیمان را تمام کردیم، میخواهید به جایش خیارشور نگذارم؟»
یک هفته وقت
قاضی: «چرا پول این آقا را نمیدهی؟»
متهم: «آقای قاضی باور کنید یک سال است التماس میکنم به من یک هفته وقت بده؛ اما او گوش نمیکند!»
خروس ماهر
اولی: «میدانی چرا خروسها موقع قوقولی کردن، چشمهایشان را میبندند؟»
دومی: «برای اینکه ثابت کنند از حفظ هم بلدند بخوانند!»
سرباز شجاع
سرباز اول: «برای من یک نفر دشمن با هزار نفر دشمن هیچ فرقی ندارد.»
دومی با تعجب: «واقعاً، آخر چهطور؟»
اولی: «چون در هر صورت فرار میکنم!»
برای شام
اولی از دومی پرسید: «این ماهی را کجا میبری؟»
دومی: «دارم برای شام میبرمش خانه.»
ناگهان ماهی سر از کیسه بیرون آورد و گفت: «ممنون، من شام خوردم، لطفاً من را ببر رودخانه!»
همسفر زرنگ
اولی: «من برای پیکنیک غذا میپزم و میآورم.»
دومی: «من هم آجیل و تنقلات میآورم.»
سومی: «من هم میوه میآورم.»
همه به چهارمی نگاه کردند و گفتند: «تو چی میآوری؟»
چهارمی قدری فکر کرد و گفت: «من هم برادرم را میآورم.»
کباب کوچک
مشتری: «آقا چرا این کبابها اینقدر کوچک هستند، مگر گربه نصفش را خورده؟»
آشپز: «نه آقا، کبابهای ما همه همین قدری هستند، گربهی بیچاره فقط آن را لیس زده!»
ارسال نظر در مورد این مقاله