10.22081/poopak.2018.65302

غول رایانه

«بهار کنی‌قمی» یکی از دختران خوب و با استعداد است که با پوپک دوستیِ زیادی دارد و هر ماه مطالب آن را با دقت، حوصله و علاقه می‌خواند. بهار، دختر باسلیقه و کتاب‌خوان هم هست. او بلد است داستان بنویسد. حتی بلد است داستان خود را به شکل کتاب دربیاورد و برای آن نقاشی بکشد. آفرین به این دختر باهوش و زرنگ! بهار کلاس ششم است و در شهر قم زندگی می‌کند. او به تازگی داستانی نوشته به اسمِ «غول رایانه». با هم قسمت‌هایی از این داستانِ قشنگ را می‌خوانیم:

یکی بود، یکی نبود. پسری بود به نام هوشنگ. او یک پسر خوب و بازی‌گوش بود، ولی یک عادت بد داشت. او از زمانی که از مدرسه به خانه برمی‌گشت بدون هیچ درنگی می‌رفت و شروع به بازی با کامپیوتر و تبلت و گوشی می‌کرد. او آن‌قدر به رایانه وابسته شده بود که پدر و مادرش هم حریف او نبودند.

یک روز هوشنگ به همراه خانواده رفت به خانه‌ی عمویش. پسرعموی هوشنگ دست او را گرفت و برد توی اتاق تا سی‌دیِ بازی جدیدش را به او نشان بدهد.

اما بچه‌ها آن سی‌دی، مناسب سن هوشنگ نبود. آن شب هوشنگ تا دیروقت با سی‌دی بازی کرد و خوابید. ناگهان صدایی شنید.

- هوشنگ بلند شو!

او چشم‌هایش را باز کرد. یک غول زشت و سیاه دید و جیغ زد. غول می‌گفت: «صبر کن می‌خوام تو رو با خودم ببرم.» حالا غول بدو، هوشنگ بدو.

هوشنگ خیلی ترسیده و صورتش سفید شده بود. ناگهان صدایی آرام گفت: «هوشنگ، هوشنگ پسرم، پاشو داری خواب می‌بینی، بلند شو.» هوشنگ چشماش را باز کرد. بچه‌ها همه‌ی این‌ها یک خواب بود. هوشنگ، مادرش را بغل کرد و گفت: «دیگه این بازی‌ها را انجام نمی‌دهم! هیچ‌وقت....»

 

CAPTCHA Image