لیلا چیذری
جورابهای لنگه به لنگه
اولی: «چرا یک لنگه جورابت سفید و آن یکی سیاه است؟»
دومی: «نمیدانم؛ ولی عجیب این است که یک جفت مثل همین هم توی خانه دارم!»
سخنرانی
اولی: «تو چرا هیچوقت به سخنرانیهای من نمیآیی؟»
دومی: «میترسم وسط حرفهایت خوابم ببرد و خروپف کنم و اینطوری بقیه را از خواب بیدار کنم!»
کارمند کوشا
کارمند: «ببخشید آقای رئیس که امروز دیر آمدم! امروز خواب ماندم.»
رئیس: «عجب! مگر شما غیر از اداره در خانه هم میخوابید؟»
حمام
روزی پسرکوچولو با پدر به حمام رفتند. پسر گفت: «بابا امروز من میخواهم سر شما را بشویم. نگران نباشید و نترسید؛ چون سنگ پا اصلاً چشم را نمیسوزاند!»
بادکنک اعلا
طرف بادکنکفروشی باز میکنه، سردرش مینویسه: «بادکنک اعلا به شرط چاقو!»
خالیبندان
اولی: «من دیشب در کرهی ماه شام خوردم.»
دومی: «اِاِاِ پس تو بودی! من از مریخ برمیگشتم روی ماه دیدمت!»
مجانی!
عکاس: «میل دارید عکس شما را چه جوری بگیرم؟»
مشتری: «مجانی.»
انتظار
پدر: «بچه، توی کلاس چه کار میکنی، نمرههات همه صفرند؟»
بچه: «هیچی، منتظر میمونم تا فوری زنگ بخوره.»
کلاس بالاتر
اولی: «اوضاع درس و مشقت چهطور است؟»
دومی: «خوب ... عالی! من شاگرد خوب کلاس هستم. معلمهایم آنقدر مرا دوست دارند که دو سال است نمیگذارند از این کلاس به کلاس بالاتر بروم!»
ارسال نظر در مورد این مقاله