لیلا چیذری
چرا لاغر
دوتا صابون همدیگر را میبینند، اولی به دومی میگوید: «چرا اینقدر لاغر شدی؟» دومی میگوید: «آخه دیروز حمام بودم!»
***
دزد و زندانی
زندانی: «بگو ببینم، چرا دستهایت را بستند و دستگیرت کردند؟»
دزد: «چون اگر نمیبستند فرار میکردم!»
***
آشتی بیموقع
ساعت 6:30 صبح توی سرویس مدرسه، گویندهی رادیو گفت: «همین الآن با هر کس قهر هستید تماس بگیرید و آشتی کنید.» گفتم: «والله الآن این ساعت با هر کی آشتی هستیم هم زنگ بزنیم، قهر میکند!»
***
جمله با بالش
اولی: «با بالش جمله بساز.»
دومی: «شکارچی برای شکار پرنده، تیر زد توی بالَش...»
- این بالش نه، آن بالش.
- خب، با تیر زد توی اون بالش.
- بابا اصلاً بالش را بیخیال با تشک جمله بساز.
- تو شک داری که شکارچی زد توی بالش؟
- ای بابا، اصلاً با پتو جمله بساز.
- آها، پَتو شک داری که تیر خورده به بالش!
- واااااااای، آقاجان با تخت جمله بساز اصلاً!
- خیالت تخت، من خودم دیدم خورد توی بالش!
***
گوش و چشم تیز
محمود: «مسعود آن مورچه را نوک قلهی کوه میبینی؟»
مسعود: «نه محمودجان، من چشمهایم مثل تو قوی نیست، ولی گوشهایم تیزه، صدای پایش را میشنوم.»
***
بیست اینجوری
ناصر: «مامان، بالأخره نمرههایم بیست شد.»
مادر با خوشحالی: «واقعاً، میدانستم میتوانی، حالا کدام درسهایت را بیست شدی؟»
ناصر: «مامانجان ریاضی شدم 8، علوم هم 12، نمرههایم روی هم شد بیست.»
***
فرق غذای سالم و ناسالم
پدر به پسر شکمو: «پسرم فرق غذای سالم و مضر چیه؟»
پسر: «معمولاً غذاهای ناسالم خوشمزهتر هستند!»
***
اسمت چیه؟
دوتا دختربچه همدیگر را توی پارک میبینند:
اولی: «اسمت چیه؟»
دومی: «یک راهنمایی میکنم، اسم من را توی این باغچه میتوانی پیدا کنی...»
اولی: «توی باغچه؟ آها، شلنگ!»
دومی: «نخیر آیکیو، لاله!»
ارسال نظر در مورد این مقاله