علیمحمد محمدی
1- همراه بابا برای خرید به بازار رفته بودم.
2- بابا برایم یک کلاه آبی خرید. بابای دوستم برای او عینک و شکلات خرید.
3- وقتی به خانه رسیدم ناگهان باد کلاهم را برداشت و برد.
4- دوستم عینک داشت، ولی کلاه من بالای درخت بود.
5- من که ناراحت بودم خوراکیام را نخوردم.
6- شب شد. همه خوابیدند؛ اما من خوابم نمیبرد.
7- وقتی ماه کلاه من را سر خود کرد، خیالم راحت شد.
8- فردای آن روز بابا برای من یک کلاه قرمز خرید.
9- شب کلاهم را به ماه نشان دادم. ماه خیلی خوشحال شد.
10- به ماه گفتم: «نگاه کن، رنگ کلاه من قرمزه!»
11- چه خوب میشد خورشید هم کلاهی روی سرش داشت.
12- به نظر شما کدام کلاه برای خورشید زیباتر است؟
ارسال نظر در مورد این مقاله