این کلاه من، آن کلاه ماه

10.22081/poopak.2018.65704

این کلاه من، آن کلاه ماه


علی‌محمد محمدی

1- همراه بابا برای خرید به بازار رفته بودم.

2- بابا برایم یک کلاه آبی خرید. بابای دوستم برای او عینک و شکلات خرید.

3- وقتی به خانه رسیدم ناگهان باد کلاهم را برداشت و برد.

4- دوستم عینک داشت، ولی کلاه من بالای درخت بود.

5- من که ناراحت بودم خوراکی‌ام را نخوردم.

6- شب شد. همه خوابیدند؛ اما من خوابم نمی‌برد.

7- وقتی ماه کلاه من را سر خود کرد، خیالم راحت شد.

8- فردای آن روز بابا برای من یک کلاه قرمز خرید.

9- شب کلاهم را به ماه نشان دادم. ماه خیلی خوش‌حال شد.

10- به ماه گفتم: «نگاه کن، رنگ کلاه من قرمزه!»

11- چه خوب می‌شد خورشید هم کلاهی روی سرش داشت.

12- به نظر شما کدام کلاه برای خورشید زیباتر است؟

CAPTCHA Image