10.22081/poopak.2018.65705

کبوتر نامه رسان

به کوشش: سعیده اصلاحی

عروسک بهانه‌گیر

مهسا یک عروسک زیبا داشت که هر وقت دکمه‌ی روی شکمش را فشار می‌داد، می‌خندید و می‌گفت: «مامان، مامان من به‌به می‌خوام.»

بعد هم مهسا شیشه‌ی شیر اسباب‌بازی را در دهان او می‌گذاشت.

مهسا عروسک زیبا و خندانش را خیلی دوست داشت و همیشه با او بازی می‌کرد؛ اما یک روز هرچه مهسا دکمه‌ی روی شکم عروسک را فشار داد، دید عروسکش دیگر نه می‌خندد و نه حرف می‌زند.

مهسا ناراحت شد و عروسکش را به دکتر برد. دکتر، عروسک را معاینه کرد و گفت: «دخترم، عروسک شما مریض نیست؛ فقط بهانه‌گیر شده. فکر می‌کنم در خانه‌ی شما کسی بهانه‌گیری می‌کند و عروسکت این کار بد را از او یاد گرفته.»

مهسا سرش را پایین انداخت و به خانه برگشت. از آن روز به بعد هر وقت مادر سفره می‌انداخت و غذا را می‌کشید، مهسا به او کمک و از او تشکر می‌کرد.

چند روز بعد وقتی مهسا دوباره دکمه‌ی روی شکم عروسکش را فشار داد، عروسک خندید و گفت: «مامان... مامان... من به‌به می‌خوام.»

مهسا و عروسکش فهمیده بودند که همیشه باید خوش‌اخلاق باشند و با لبخند از مادرشان تشکر کنند.

اسرا مرادجانپور - 10ساله

***

زیباترین پروانه

یک پروانه‌ی خیلی‌خیلی زیبا با بال‌های رنگارنگ توی چمنزار می‌چرخید و از روی گلی به روی گل دیگر می‌پرید. با این‌که خیلی زیبا بود، ولی هیچ دوستی نداشت. او همیشه تنها بود و پروانه‌های دیگر با او دوست نمی‌شدند.

یک روز گل یاسمن از او پرسید: «پروانه‌ی رنگارنگ، چرا همیشه تنهایی؟ چرا با پروانه‌های دیگر دوست نمی‌شوی؟»

پروانه‌ی زیبا با غرور گفت: «چون هیچ پروانه‌ای مثل من زیبا نیست، بقیه‌ی پروانه‌های این چمنزار زشت‌اند و من دوست ندارم دوست زشت داشته باشم.»

گل یاسمن اخم کرد و گفت: «این حرف را نزن من فکر می‌کنم زیبایی اصلی، داشتن اخلاق خوب است. کسی که اخلاقش خوب باشد زیباتر و دوست‌داشتنی‌تر است.

تو هم به داشتن اخلاق خوب فکر کن تا زیباتر شوی و دوستان زیادی پیدا کنی.»

زهرا عابدین‌پور - 11ساله

***

ماه تابان

توی تاریکی شب، جنگل مثل روز روشن شد و یک بچه‌میمون فریاد زد: «نگاه کنید! ماه توی جنگل افتاده.» حیوانات جمع شدند و دیدند که ماه توی آسمان نیست و به یک شاخه‌ی درخت گیر کرده است.

آقاخرسه، کفشدوزک و بقیه‌ی حیوانات کمک کردند و ماه را از لای شاخه‌ها پایین آوردند و به خانه‌ی میمون‌کوچولو بردند. از او پرسیدند: «ای ماه تابان تو این‌جا چه می‌کنی؟» ماه گفت: «نمی‌دانم چه اتفاقی برایم افتاده، من توی آسمان مشغول نورافشانی بودم که ناگهان طنابی مرا به سمت زمین کشید و سر از این‌جا درآوردم.» میمون‌کوچولو گفت: «شاید کار روباه حیله‌گر باشد که می‌خواست ماه را به خدمت خودش درآورد.» لاک‌پشت دانا گفت: «فکر کنم بهتر است فردا شب با دستگاهی که خرگوش اختراع کرده ماه را به آسمان برگردانیم.» وقتی شب از راه رسید، خرگوش با اختراعش آمد. او یک بادکنک بزرگ ساخته که سبدی به آن بسته شده بود. حیوانات، ماه تابان را توی سبد گذاشتند و بادکنک را به هوا فرستادند. ماه رفت و رفت و رفت تا به آسمان رسید. از آن شب به بعد زمین مثل همیشه درخشان شد.

پارمیس عادل‌خانی - 11ساله

***

خوش‌اومدی سال جدید

مامانم خونه‌تکونی می‌کنه

همه‌جا تمیزه و برق می‌زنه

پرده‌ها رو می‌شوره پهن می‌کنه

دیوارا رو هم کمی‌ رنگ می‌کنه

گل می‌کاره توی باغچه‌ی حیاط

برامون لباس تازه می‌خره

داره عید نوروز از راه می‌رسه

پس بیاین با هم بگیم: خوش ‌اومدی سال جدید!

ماکان میثمی ‌- 11ساله

***

سلام سلام همسایه

چه روز آفتابی و خوبی

عجب هوای لطیفی

درختا آواز می‌خونن

پنجره‌ها شاد شادن

پرده رو می‌زنم کنار

با گنجشکا می‌خونم:

سلام سلام همسایه

سلامت و شاد باشی

از غصه آزاد باشی

ساحل دولت‌پناه- 10ساله

***

قلک پر

قلک من خالیه

باید با عیدی پر بشه

با سکه و با اسکناس

تا بخرم چند تا لباس

هدیه بدم به دوستام

قلک من پر شو دیگه

کمک کنیم به هم‌دیگه

فاطمه‌زهرا بشارت - 9ساله

***

باران

نقل‌های ریزه‌ریزه

از آسمون می‌ریزه

من به مامانم می‌گم

اینا چیه می‌ریزه

مامان خوبم می‌گه

اینا بارونه دیگه

بارون یه چیز خوبه

هوا رو پاک می‌کنه

گل‌ها رو باز می‌کنه

صبا کنی‌قمی – 6ساله

CAPTCHA Image