نویسنده: استیسی زایگر
تصویرگر: آنتارا مایومدر
مترجم: رابعه راد
1. امروز میخواهیم دربارهی بدنمان صحبت کنیم. این را اسبآبی به حیوانات کلاس گفت.
بعد به حیوانات گفت: «هر کدام از شما در مورد خودتان صحبت کنید.»
2. خانم اسبآبی گفت: «آقافیله تو شروع کن؟ میتوانی از خرطومت بگویی؟»
3. آقافیله که خرطومش را نشان میداد، گفت: «من با خرطومم برگها را میکَنَم و میخورم، آب مینوشم و بو میکشم.»
4. لاکپشت گفت: «من در هنگام خطر میتوانم در لاکم پنهان شوم. رنگ لاک من همرنگ محل زندگی من است و کسی نمیتواند به راحتی پیدایم کند.»
5. زرافه پرسید: «من میتوانم دربارهی گردن درازم حرف بزنم؟» خانم اسبآبی گفت: «خیلی خوبه!»
6. گردن درازم به من کمک میکند تا بتوانم برگهای درخت را بخورم. تازه میتوانم آن دورها را هم ببینم.
7. توکا گفت: «من هم با منقار بزرگم میوه میچینم و میخورم. موقع خواب آن را زیر پرهایم میگذارم تا گرم بمانم.»
8. آفتابپرست هم گفت: «من در هر محیطی باشم به همان رنگ درمیآیم. وقتی هوا سرد است تیرهتر میشوم و وقتی هوا گرم است، روشنتر. بعضی وقتها با این تغییر رنگها برای دوستانم پیغام میفرستم.»
9. شاخ من هم، به من کمک میکند تا جفت پیدا کنم.
این را کرگدن گفت.
10. او ادامه داد: «با این شاخ، قیافهام ترسناک میشود و حیوانات خطرناک به من نزدیک نمیشوند.»
11. یوزپلنگ گفت: «من شاخ ندارم؛ ولی هیچ حیوانی نمیتواند به من نزدیک شود، چون خیلی تند میدوم و کسی به پای من نمیرسد.»
12. خفاش گفت: «گوشهای من خیلی تیز هستند و من میتوانم با آنها غذا پیدا کنم.»
میمون پرسید: «برای همین گوشهایت اینقدر بزرگ است؟»
13. خفاش گفت: «البته. شبها از خودم صدا درمیآورم وقتی صدایم به چیزی برخورد میکند، شکارم را پیدا میکنم.»
14. میمون گفت: «من با دست و پاهایم از درخت بالا میروم و روی شاخهها تعادلم را حفظ میکنم.»
15. اما دُمم یک چیز دیگر است. من با دُمم غذایم را نگه میدارم و از شاخهها آویزان میشوم.
16. حالا متوجه شدید که بدن ما حیوانات چه کارهایی انجام میدهد؟
ارسال نظر در مورد این مقاله