مریم یوسفی
دور تا دورم را نگاه کردم. کوچکتر از همه بودم. شکل و قیافهام درست مثل همان سینی استاد مراد بود که در آن چای میخورد. با خودم گفتم: «ای وای این همه گرم و سرد روزگار را چشیدهام که یک سینی شوم! این که نشد زندگی!»
در همین فکرها بودم که استادمراد مرا برداشت، رویم طرح یک گل کشید و به دست پسرش داد. رضا با دستهای کوچکش نوازشم کرد و گفت:
- حالا چی کار کنم؟ من که بلد نیستم.
- خودم یادت میدهم رضاجان. منم هم سنوسال تو بودم که این هنر را از پدرم یاد گرفتم. خوب نگاه کن، این قلم را اینجا بگذار و با این چکش آرام روی این خطها ضربه بزن...
- ای بابا! ضربه زدن دیگر برای چه؟ عجب سرنوشتی دارم!
خلاصه روزها گذشت و من دفتر مسی مشق رضا شدم. دیگر به ضربههای آرام قلم و آهنگ دلنشین چکش و عطر دستهای کوچک رضا عادت کرده بودم. تا اینکه یک روز استادمراد مرا دید و گفت:
- هزارآفرین بر پسرم... حالا دیگر خوب یاد گرفتی!
*
این روزها استادرضا دیگر قلم نمیزند؛ ولی مرا هم فراموش نکرده است. او هر روز مرا با دستان لرزانش لمس میکند و با نگاهی پر از محبت میگوید: «تو یادگار پدرم هستی. با تو به اینجا رسیدهام. ای دوست همیشه آشنای من!»
*
قلمزنی
هنر قلمزنی یکی از رشتههای هنرهای سنتی ایران است. استاد هنرمند قلمزن با قلم و ضربهی چکش روی جسمهای فلزی نقشهایی زیبا به وجود میآورد.
فلزِ مس به خاطر نرمی و شکلپذیرش، در هنر قلمزنی بیشتر استفاده میشود. امروزه در شهرهای تبریز، شیراز، کرمان و اصفهان استادان زیادی در این رشتهی هنری مشغول فعالیت هستند و هنرجویان زیادی را تربیت میکنند. یکی از سبکهای این رشته، قلمزنی برجسته است. در این روش قلمزنی، نقشها برجسته است و حالت سه بعدی دارد. از این نوع هنر بیشتر برای ساخت ضریح امامان استفاده میشود.
ارسال نظر در مورد این مقاله