پسری که عینکی شد

10.22081/poopak.2018.65983

پسری که عینکی شد


رامین جهان‌پور

حمید ده‌ساله بود و در کلاس چهارم دبستان درس می‌خواند. او عاشق فوتبال بود و خوب گل می‌زد. همیشه با بچه‌های محل و هم‌کلاسی‌هایش توی زمین چمن مصنوعی نزدیک خانه‌ی‌شان فوتبال بازی می‌کردند.

اما مدتی بود که حمید عاشق بازی‌های کامپیوتری داخل موبایل شده بود. از مدرسه که تعطیل می‌شد یک ضرب می‌رفت سراغ گوشی تلفن بابا یا مامانش. توی گوشیِ پدر و مادرش پر از بازی‌های عجیب و غریب بود که خودش دانلود کرده بود. حمید گوشی تلفن پدرش را برمی‌داشت و آن‌قدر با آن بازی می‌کرد تا شارژش تمام می‌شد. بعد می‌رفت سراغ تلفن همراه مادرش و تا موقع خواب با آن بازی می‌کرد تا پلک‌هایش سنگین می‌شد و روی هم می‌افتاد.

دیگر یاد گرفته بود که چه‌طور بسته‌ی اینترنتی بخرد و چه‌جور به اینترنت وصل شود. بدی‌اش این بود که حمید از وقتی که به گوشی‌های تلفن همراه عادت کرده بود، دیگر سراغ فوتبال، کارتون‌ها و فیلم‌های مربوط به گروه سنی خودش هم که از تلویزیون پخش می‌شد، نمی‌رفت؛ حتی داشت از درس‌هایش هم عقب می‌ماند. پدر و مادرش چند بار سعی کردند گوشی‌های همراه‌شان را از او دور نگه دارند و دستش ندهند؛ اما حمید این‌قدر گریه می‌کرد تا بالأخره دل آن‌ها را دوباره به دست آورد. روزها می‌گذشت و حمید دست از بازی‌های گوشی برنمی‌داشت تا این‌که دچار سردرد‌های بدی شد. نیمه شب‌ها از شدت سردرد از خواب می‌پرید و گریه می‌کرد. حالا گریه کن کی گریه نکن. عاقبت پدر او را به مطب دکتر برد. دکتر گفت که سردردهای شدیدش به خاطر ضعیف شدن چشمش است و او را باید پیش چشم پزشک ببرند. الآن یک سال از آن روزها گذشته است. دکتر چشم‌پزشک به حمید گفته که اگر با گوشی بازی کند، ضعیف شدن چشمش بیش‌تر می‌شود. حالا او دیگر نمی‌تواند مثل گذشته‌ها با تلفن همراه بازی کند و بدتر این‌که حتی نمی‌تواند مثل گذشته‌ها با شور و شوق دنبال توپ فوتبال بدود؛ چون یک عینک ذره‌بینیِ قوی به چشم‌هایش وصل شده است.

CAPTCHA Image