به کوشش: سعیده اصلاحی
بهترین نام
نامت اول دفتر من است
نامت آخر دفتر من است
تو کیستی که از همه مهربانتری؟
تو کیستی که از همه بخشندهتری؟
نام تو چیست که همهجا هستی
نام تو چیست که همهجا مواظب منی
تو آرامش دهندهی جان منی
تو همیشه و همهجا همراه منی
مبینا قبادی – 10 ساله
****
قطرهی ریز بارون
بارون ریزهریزه
رو صورتم میریزه
حس میکنم که بارون
اشکهای ابرِ خیسه
گلهای زرد و قرمز
شدن شاداب و خوشحال
قطرهی ریز بارون
میباره از آسمون
میریزه روی ایوون
ملینا مطیع – 9 ساله
****
نماز
ای دختر با ایمان
خوشاخلاق و خوشرفتار
نماز ستون دین است
مانند یک نگین است
قنوت که در نماز است
مانند یک چراغ است
تو آسمون نوشته
نماز، راه بهشته
نماز سخن با خداست
خدا همیشه با ماست
ملیکا خرم – 11 ساله
****
ریاضی
ریاضی آی ریاضی
چهقدر به خود مینازی؟
درسته تو زرنگی
میخوای با من بجنگی؟
من با تو بازی میکنم
مسئلهسازی میکنم
من نکتههاتو دوست دارم
مسئلههاتو دوست دارم
الگو و کسر، تقسیم و ضرب
مساحت و محیط و جمع
تلاش و پشتکار میخوای
از من هزار تا کار میخوای
منم با سعی و پشتکار
با تمرین و کار زیاد
میشم یه دوست خوب برات
چون ما با هم کار داریم
حرفهای بسیار داریم
بهار حقوردی – 11ساله
****
دوست قدیمی
دو دوست بودند به نام زهره و زهرا. آنها روزهای خیلی خوبی با هم داشتند. مثلاً هر روز با هم به مدرسه میرفتند. با هم بر میگشتند. با هم بازی میکردند. آنها مثل دو خواهر بودند. یک روز زهرا به دنبال زهره رفت تا با هم به مدرسه بروند؛ اما رفتار زهره مثل هر روز نبود. انگار با زهرا قهر کرده بود.
زهرا تنها ماند و روزها تنها به مدرسه میرفت و در زنگهای تفریح هم تنها بود. زهره علت قهر خود را به زهرا نگفته بود و به همین خاطر زهرا خیلی ناراحت و غمگین بود. همش از خودش میپرسید: «مگه من چه کار کردم؟ چرا زهره با من قهره؟»
بالأخره زهرا تصمیم گرفت به خانهی دوستش برود تا شاید بتواند علت قهر کردن او را بفهمد.
وقتی به خانهی آنها رفت، مادر زهره با خوشرویی از او پذیرایی کرد و علت ناراحتی دخترش را گفت. زهرا فهمید که چون روز تولد زهره را فراموش کرده، او از دستش ناراحت شده است. مادر زهره گفت: «من این رفتار دخترم را نمیپسندم؛ چون قهر کار یک دختر خوب نیست. زهراجان لطفاً زهره را ببخش!»
زهرا از مادر دوستش تشکر کرد و تصمیم گرفت با یک کار خوب، زهره را متوجه اشتباهش کند.
او یک هدیه خرید و فردا توی کلاس به زهره داد و به همه گفت که تولد زهره است. بچههای کلاس به زهره تبریک گفتند و زهره که از قهر و رفتار بد خودش پشیمان شده بود، از زهرا عذرخواهی کرد. آن روز مادر زهره به مدرسه آمد و از همه بچههای کلاس با بستنی پذیرایی کرد. زهره و زهرا دوباره با هم دوست شدند و به هم قول دادند به خاطر چیزهای کم اهمیت، دوستیشان را به هم نزنند.
آتنا درگاهی – 11 ساله
****
حرفهای بچهها با امام خمینیq
ای یار ما
ای امام خمینی ای یار ما
ای که نامت مانده در یاد ما
تو پیروز بودی و استوار
میان تاریکیهای ظلم
تو بودی مشعل هدایت
در آسمان ایمان
در کشور سربلند ایران
نامت جاویدان باد
ای رهبرکبیر انقلاب اسلامی
آرینا ابراهیمی – 11 ساله
****
من و امام مهربانم
من شنیدهام که امام خمینی مرد بسیار عزیز و مهربانی بودند و به حرفهای خدا و گفتههای دین اسلام عمل میکردند. مردم او را خیلی دوست داشتند و حاضر بودند به خاطر او از جان خود هم بگذرند تا امام خمینی و اسلام پایدار بماند.
مادرم میگوید ما باید راه امام را ادامه بدهیم و زحمتهایی که ایشان برای پیروزی انقلاب و سربلندی کشور ما کشیدهاند را فراموش نکنیم. در نمازخانهی مدرسهی ما یک تابلوی بزرگ از عکش شهید حسن عابدینی هست. زیر عکس این شهید، چند خط از وصیتنامهی او نوشته شده است. این شهید در وصیتنامهاش فرموده: «پدر و مادرم چشمان من هستند؛ اما امام خمینی قلب من است. من بدون چشمانم میتوانم زندگی کنم، ولی بدون قلبم (امام) نمیتوانم زندگی کنم.»
من از معلمم هم شنیدهام که امام خمینی به همهی حرفهای قرآن کریم عمل میکردند و با رفتارهای خوب و نیک، چراغ راه ما بودند تا در تاریکی گم نشویم.
رژین اخلاقنجات – 10 ساله
****
یک فرزند نیکو
امام خمینیq در خانوادهای روحانی در شهرستان خمین متولد شد و نامش را روحالله گذاشتند. او در کودکی پدرش را از دست داد و با رنج یتیمی آشنا شد؛ اما مشکلات هرگز او را از پیشرفت باز نداشتند. او با تلاش و کوشش در حوزههای علمیه درس خواند و به درجهی استادی رسید. امام خمینی رهبر بزرگ انقلاب اسلامی ایران بود؛ اما مثل بقیهی مردم زندگی بسیار سادهای داشت. او به نماز خیلی اهمیت میداد و همواره از خدا کمک میخواست. او نیمههای شب از خواب بیدار میشد و برای همه مسلمانان دعا میکرد. امام خمینی پاکیزگی و نظم را خیلی دوست داشت و در کارهایش بسیار منظم بود. ایشان در کارهای خانه نیز کمک میکردند و اجازه نمیدادند اعضای خانواده کار ایشان را انجام دهند. امام خمینیq کودکان را هم بسیار دوست داشتند و دلشان میخواست که خوب درس بخوانند و اخلاق و رفتار نیکو داشته باشند. یکی از جملههای معروف امام خمینی در کتاب فارسی ما نوشته شده است:
«امید من به شما دبستانیهاست.»
بهار حقوردی – 11 ساله
ارسال نظر در مورد این مقاله