عینک
اسماعیل صوفینژاد
در خواب دیدم گربهای
آمد کنار من نشست
لیوان زیبای مرا
انداخت و آن را شکست
اصلاً نمیدانم چرا
لیوان خوشگل را ندید
قایم شد آن شب پشت تخت
از من خجالت میکشید
با خنده گفتم: گربهجان
حالا تو هستی مثل من
چشمت شده یک کم ضعیف
مانند من عینک بزن
****
کاج زیبا
مریم زارعی
یک کاج زیبا
در خانهی ماست
قد بلندش
از دور پیداست
صد آشیانه
بر شاخههایش
سر سبز و خرم
حال و هوایش
هر کس که دیده
این کاج آباد
گفته درخت است
یا برج میلاد؟
ارسال نظر در مورد این مقاله