آن شب که آن هدیه

ریحانه نوری

مادر چه خوش‌حال است

در روز میلادت

از صبح چشمش هست

بر صفحه‌ی ساعت

 

تا شب بیاید، شاد

بابای خوب من

با هدیه و کیک و

تبریک روز زن

 

شب شد، دوتا هدیه

آورد بابا‌جان!

گفت: «این یکی مامان،

آن هم تو زهراجان.»

 

وقتی که بابا داد

آن هدیه را دستم،

گفتم: «خدا را شکر

هم نام تو هستم.»

 

 

مامانِ بابا

دادیار حامدی

بسیار تنها بود

یک عالمه غم داشت

انگار او چیزی

بی مادرش کم داشت

*

از ابر پر می‌شد

چشمان پیغمبر

وقتی که می‌گریید

در حسرت مادر

*

از آسمان آمد

یک دخترِ خندان

شاداب‌تر از موج

زیباتر از باران

*

مهمان پیغمبر

یک ماه زیبا شد

زهرای نورانی

مامانِ بابا شد

 

عکس دسته‌جمعی

اکرم‌سادات هاشمی‌پور

یک عکس دسته‌جمعی

در برف بود و سرما

امروز دیدم آن را

در عکس‌های بابا

*

با خنده گفت بابا

ما انقلاب کردیم

این عکس را گرفتیم

آن روز قاب کردیم

*

یعنی که با هم آن روز

رفتیم سمت دشمن

با اتحاد مردم

آزاد گشت میهن

 

CAPTCHA Image