به رنگ مهتاب
شهید دلواری
بیژن شهرامی
کشتیهای جنگی دشمن به نزدیک بندر رسیده بودند و میخواستند آرام و بیسر و صدا جلوتر بیایند و با پهلو گرفتن در کنار ساحل، سربازانشان را برای گرفتن شهر پیاده کنند.
این آرزوی آنها بود که یک چیز خیلی مهم نمیگذاشت به آن برسند: شجاعت فرماندهی ایرانی و یاران فداکارش.
ناخدای یکی از کشتیها که عجلهی زیادی برای گرفتن بندر داشت تصمیم گرفت یکی از سربازانش را پیش فرمانده بفرستد تا او را از زیادی کشتیهای جنگی و ملوانها بترساند و تشویق به تسلیم شدن کند!
سرباز پرسانپرسان خانهی فرمانده را پیدا کرد و پیغام ناخدا را به او رساند؛ اما با تعجب دید که او به جای پاسخ دادن، مشتی ارزن را برداشت و جلوی خروس لاری داخل حیاط خانهاش ریخت.
خروس تند و تند دانههای ارزن را برچید و در مدت کوتاهی اثری از آنها باقی نگذاشت، بعد هم روی دیوار گِلی حیاط پرید و مشغول قوقولی قوقو کردن شد.
با رفتن خروس، فرمانده هم سوار اسبش شد و با همراهانش به طرف ساحل دریا رفت.
فرستادهی دشمن که سر از کار فرمانده درنیاورده بود دست از پا درازتر به کشتی برگشت و آن چه را دیده بود با آب و تاب فراوان برای ناخدا تعریف کرد.
ناخدا با شنیدن ماجرا آب دهانش را به زحمت قورت داد و چیزی نگفت. او فهمیده بود فرماندهی ایرانی با این کارش به او پیغام داده است که اگر تو و سربازانت به تعداد دانههای ارزن هم باشید برچیده خواهید شد!
***
شهید رئیسعلی دلواری حدود 140سال پیش در شهر دلوار بوشهر به دنیا آمد و چون فرزند ایل بود از همان کودکی سوارکاری و مهارتهای رزمی را به خوبی آموخت.
او که در زادگاهش سواد فارسی و روخوانی قرآن کریم را آموخته بود، با عالمان دینی رابطهی خوبی داشت و بعدها که مقابل دشمنان ایران ایستاد از راهنماییهای آنان استفادهها برد.
شهید رئیسعلی در جوانی به گروهی از مبارزانی پیوست که قصد بیرون کردن دشمنان به ویژه متجاوزان انگلیسی از جنوب ایران را داشتند.
شجاعت و توانایی چشمگیر او در مبارزه با دشمن از او فرماندهی بزرگی ساخت که بارها متجاوزان را با شکست رو به رو کرد.
آن سردار بزرگ اسلام و ایران سرانجام در 33 سالگی به شهادت رسید و پیکر پاکش پس از انتقال به شهر مقدس نجف در نزدیکی حرم امام علیA به خاک سپرده شد.
منبع: یادنامهی کنگرهی بزرگداشت هشتادمین سال شهادت رئیسعلی دلواری، بوشهر: 1374.
ارسال نظر در مورد این مقاله