غول بزرگ
فاطمه احمدزاده
باز هم توی اتاق
ایستاده بیصدا
هی به من زل میزند
تا بترساند مرا
توی تاریکی شده
مثل یک غول بزرگ
پنجههایش مثل ببر
پوزهاش مانند گرگ
دستهای چاق او
مثل یک پیراهن است
پای آویزان او
مثل شلوار من است
روی دوشش کیف من
بر سرش هم یک کلاه
جالباسیجان تویی؟
باز کردم اشتباه!
دوباره میتواند
مریم هاشمپور
درختم مهربان بود
درختم میوه میداد
ولی طوفان که آمد
تکانى خورد و افتاد
*
سه سالى پیش ما بود
همینجا توی کوچه...
ببین جایش چه خالیست
کنار جوی کوچه...
*
ولى بابابزرگم
خودش یک بیل دارد
دوباره میتواند
درخت اینجا بکارد.
ارسال نظر در مورد این مقاله