خنده منده
ماجراهای آقای خوشخیال
سیدناصر هاشمی
تماشایِ تلویزیون
آقای خوشخیال همراه با خانواده برای اولین بار رفتند که تلویزیون بخرند. آقای خوشخیال به فروشنده گفت: «ببخشید آقا تلویزیون بستهای چند است؟»
پسرش یواش گفت: «بابا اشتباه گفتی، باید بگویی تلویزیون کیلویی چند است؟»
دخترشان گفت: «شما دوتا آبروی آدم را میبرید. باید بگویید تلویزیون متری چند است؟»
***
آقای خوشخیال رفت توی اتاق، دید پسرش میگوید: «بیچاره از اونجا چشمات ضعیف میشه، بیا اینجا بشین کنار من.»
آقای خوشخیال با تعجب گفت: «پسرم به جز ما که کسی در اتاق نیست، با کی صحبت میکنی؟»
پسرک گفت: «با اون پشهای که چسبیده به تلویزیون.»
***
آقای خوشخیال خسته و کوفته از راه رسید، کنترل تلویزیون را برداشت و زد شبکهی یک دید فوتبال است؛ شبکهی دو فوتبال، شبکهی سه فوتبال، شبکهی چهار فوتبال. عصبانی شد و رفت شلنگ آب را آورد و گرفت روی تلویزیون و گفت: «برید در خونهتون بازی کنید و اِلّا همهیتان را خیس میکنم.»
***
پسر آقای خوشخیال بدو بدو رفت پیش باباش و گفت: «بابا... بابا... تلویزیون سوخت.»
آقای خوشخیال محکم کوبید توی سرش و گفت: «وای...! خدا کند به اخبارگوها و مجریها صدمهای نرسیده باشد.»
***
کنترل تلویزیون کار نمیکرد. آقای خوشخیال پشت کنترل را باز کرده بود و هی به آن فوت میکرد. دختر آقای خوشخیال یواش توی گوش برادرش گفت: «فکر کنم بابا جادوگر است. همه چیز را با فوت درست میکند. دیروز هم ساعتش خراب شده بود، پشتش را باز کرده بود و هی فوت میکرد توی ساعت.»
***
آقای خوشخیال هر شبکهای که میزد ورزش نشان میداد. دختر آقای خوشخیال گفت: «بابا فکر کنم آنتن تلویزیون افتاده توی ورزشگاه.»
***
در منزلِ آقای خوشخیال همه داشتند توی تلویزیون مسابقههای جام جهانی فوتبال را نگاه میکردند. ناگهان تیم ایران در پنالتی یک گل میخورد. آقای خوشخیال به بچههایش میگوید: «بچهها دعا کنید انشاءالله توی حرکت آهسته دروازهبان توپ را بگیرد.»
***
تلویزیون آقای خوشخیال تصویر نداشت. آقای خوشخیال رفت بالای پشتبام و آنتن را چرخاند و بعد با موبایل زنگ زد به خانه. پسر آقای خوشخیال گوشی را برداشت. آقای خوشخیال گفت: «الو... باباجان خوبه؟»
پسر آقای خوشخیال که پدرش را نشناخته بود، جواب داد: «بله... باباجانم خوبه. شما چهطورید؟ ببخشید نشناختم! شما؟»
ارسال نظر در مورد این مقاله