10.22081/poopak.2019.70538

کریم، بچه ی نخجوان

با کشورهای دیگر

کریم، بچه‌ی نخجوان

محمدرضا صادقی

سال گذشته به همراه بابا و بابابزرگ و دوست بابا به سفر زیارت اربعین رفتیم. مامانم نگران بود که من توی این سفر مریض شوم. از شهرمان تبریز به شهر مهران رفتیم. با سختی و پیاده‌رویِ زیاد به مرز عراق رسیدیم. وقتی می‌خواستم از مرز عبور کنم خیلی هیجان‌زده شدم. این اولین باری بود که به کشور دیگری وارد می‌شدم. البته اولین باری هم بود که می‌خواستم به کربلا بروم. اول به بغداد و کاظمین رفتیم. بعد وارد شهر نجف شدیم. بعد از نجف یکی- دو روز پیاده به طرف کربلا راه افتادیم. من و بابابزرگ زود به زود خسته می‌شدیم، برای همین بابا و دوستش به خاطر ما خیلی صبر می‌کردند. دیدن آن همه آدم و پذیراییِ جانانه‌ی عراقی‌ها خیلی شور و حال می‌داد. وسط راه بابا، با یک مرد آذری‌زبان آشنا شد. لهجه‌ی او کمی با لهجه‌ی ما فرق داشت، ولی بیش‌تر حرف‌هایش را می‌فهمیدم.

اسمش کریم بود و از کشور نخجوان به عراق آمده بود. او گفت: «نخجوان، کشور خیلی کوچکی است که بخشی از جمهوری آذربایجان به حساب می‌آید. کشور ما در ساحل شمالی رود ارس قرار دارد و با ارمنستان و ترکیه از طرف شرق و شمال و غرب همسایه است. از طرف جنوب هم با ایران همسایه است. نخجوان بیش‌تر از ۴۱۰ هزار نفر جمعیت دارد. از این تعداد جمعیت ۹۵٪ شیعه هستند. نخجوان آب‌وهوا و طبیعت قشنگی دارد. ما دو امامزاده داریم که خیلی معروف‌اند؛ یکی سیدتربت و یکی هم سیدعقیل. ما دوتا مسجد بزرگ هم داریم که یکی‌اش مسجد جامع است (که قبلاً به آن مسجد جعفریه هم می‌گفتند) و یکی هم مسجد حضرت زهرا(س) است. که معروف شده به مسجد ایرانی‌ها.

در نخجوان غاری هست که می‌گویند غار اصحاب کهف است و خیلی‌ها از آن بازدید می‌کنند. دولت در نخجوان به ما اجازه‌ی انجام مراسم مذهبی و عزاداری نمی‌دهد! ولی هر وقت در مسجد اذان‌گو می‌خواهد اذان بگوید حتماً «اشهد ان علیاً ولی‌الله» را بلند می‌گوید. حرف‌های آقاکریم و درد دل‌هایش خیلی شنیدنی بود. من در آن سفر، عشق به امام حسین(ع) را توی صورت آدم‌های مختلف دنیا دیدم و با خودم گفتم: «چه‌قدر امام حسین(ع) در همه جای دنیا دوست و آشنا دارد!»

CAPTCHA Image