کبوتر نامهرسان
به کوشش: سعیده اصلاحی
همسایههای مهربان
به نام آنکه آدمهای مهربان آفرید
پیرمرد و پیرزنی همسایههای خیلی خوبی داشتند. آنها در مزرعهی خود حبوبات مختلفی کاشته بودند و تصمیم داشتند با آنها آش درست کنند. وقتی حبوبات مزرعهی آنها حسابی رشد کرد همسایهها گفتند: «بیایید با هم کمک کنیم، بقیهی وسایل آش را هم تهیه کنیم و با کمک هم یک آش خوشمزه بپزیم.» اما پیرمرد و پیرزن قبول نکردند. آنها به تنهایی حبوبات مزرعه را چیدند و به انباری بردند. شب که شد پیرزن صداهایی را از انباری شنید؛ اما پیرمرد گفت: «خیالاتی شدهای و اتفاقی نیفتاده است، پس بخواب.»
وقتی آنها در خواب عمیق بودند دزد به خانهیشان آمد و تمام چیزهایی که در انباری داشتند به خصوص حبوبات تازهی آنها را به سرقت برد. صبح پیرمرد و پیرزن دیدند که انباری خالی شده است و هر دو بسیار ناراحت شدند. آنها برای مزرعهی خود خیلی زحمت کشیده بودند و حالا تمام زحمتهایشان بر باد رفته بود. بعد از چند ساعت غصه و غم از خانه بیرون رفتند و دیدند که همسایهها دور هم جمع شدهاند و دارند دیگ آش بزرگی را هم میزنند. آنها با خوشرویی از پیرمرد و پیرزن خواهش کردند که غصه نخورند و به میان آنها بروند. یکی از همسایهها گفت: «ما وقتی فهمیدیم محصولات مزرعهی شما را دزد برده است تصمیم گرفتیم با هم کمک کنیم و تمام وسایل آش را فراهم کنیم، برایتان همان آش خوشمزهای را که دوست داشتید بپزیم و شما را خوشحال کنیم. پیرمرد و پیرزن که از داشتن آن همسایههای مهربان خیلی خوشحال بودند خدا را شکر کردند و با شادی از تک تک آنها تشکر کردند. بعد دور هم نشستند و آش خوشمزه را نوش جان کردند.
ملیکا علیگودرزی- نُهساله
***
ابر کوچولو
یه ابر خیس کوچک
دلش میخواد بباره
خانوادهاش میگن خب
اینکه غصه نداره
***
ابر سپید و زیبا
میگه میخوام ببارم
گریهی من از اینه
یه دوست خوب ندارم
***
هوهوهو باد میاد
به سمت ابرکوچک
کنار اون میپرند
یه دسته غاز و لکلک
اسراء مرادجانپور- دوازدهساله
*
***
شب یلدا
شور و نشاط آورده
نقلونبات آورده
یلداخانوم با خودش
باز شکلات آورده
همه نشستن اینجا
تمام خانواده
هی میگن و میخندن
دورهمی و ساده
قصهی مادربزرگ
شعر قشنگ حافظ
آجیل و چای و میوه
با انارهای قرمز
خوش اومدی دوباره
یلداخانوم زیبا
برف که میاد در بزن
بازم به ما سر بزن
هستی حاتمی- نُهساله
***
قشنگترین شب سال
هوا چه سرد و ابری
اما همه شاد و خوش
کنار مادربزرگ
بدون غم و غصه
گوش میدهیم به قصه
قصهی مادربزرگ
از روزهای قدیم است
هم خندهدار و جالب
خیلی خیلی شیرین است
بابابزرگ میگیرد
فال حافظ دوباره
همه خوشحال و شادیم
کنار خانواده
زهرا محمدیفرد- یازدهساله
ارسال نظر در مورد این مقاله