همسایه‌های مهربان

10.22081/poopak.2019.70577

همسایه‌های مهربان


کبوتر نامه‌رسان

به کوشش: سعیده اصلاحی

همسایه‌های مهربان

به نام آن‌که آدم‌های مهربان آفرید

پیرمرد و پیرزنی همسایه‌های خیلی خوبی داشتند. آن‌ها در مزرعه‌ی خود حبوبات مختلفی کاشته بودند و تصمیم داشتند با آن‌ها آش درست کنند. وقتی حبوبات مزرعه‌ی آن‌ها حسابی رشد کرد همسایه‌ها گفتند: «بیایید با هم کمک کنیم، بقیه‌ی وسایل آش را هم تهیه کنیم و با کمک هم یک آش خوش‌مزه بپزیم.» اما پیرمرد و پیرزن قبول نکردند. آن‌ها به تنهایی حبوبات مزرعه را چیدند و به انباری بردند. شب که شد پیرزن صداهایی را از انباری شنید؛ اما پیرمرد گفت: «خیالاتی شده‌ای و اتفاقی نیفتاده است، پس بخواب.»

وقتی آن‌ها در خواب عمیق بودند دزد به خانه‌ی‌شان آمد و تمام چیزهایی که در انباری داشتند به خصوص حبوبات تازه‌ی آن‌ها را به سرقت برد. صبح پیرمرد و پیرزن دیدند که انباری خالی شده است و هر دو بسیار ناراحت شدند. آن‌ها برای مزرعه‌ی خود خیلی زحمت کشیده بودند و حالا تمام زحمت‌های‌شان بر باد رفته بود. بعد از چند ساعت غصه و غم از خانه بیرون رفتند و دیدند که همسایه‌ها دور هم جمع شده‌اند و دارند دیگ آش بزرگی را هم می‌زنند. آن‌ها با خوش‌رویی از پیرمرد و پیرزن خواهش کردند که غصه نخورند و به میان آن‌ها بروند. یکی از همسایه‌ها گفت: «ما وقتی فهمیدیم محصولات مزرعه‌ی شما را دزد برده است تصمیم گرفتیم با هم کمک کنیم و تمام وسایل آش را فراهم کنیم، برای‌تان همان آش خوش‌مزه‌ای را که دوست داشتید بپزیم و شما را خوش‌حال کنیم. پیرمرد و پیرزن که از داشتن آن همسایه‌های مهربان خیلی خوش‌حال بودند خدا را شکر کردند و با شادی از تک تک آن‌ها تشکر کردند. بعد دور هم نشستند و آش خوش‌مزه را نوش جان کردند.

ملیکا علی‌گودرزی- نُه‌ساله

***

ابر کوچولو

یه ابر خیس کوچک

دلش می‌خواد بباره

خانواده‌اش می‌گن خب

این‌که غصه نداره

***

ابر سپید و زیبا

می‌گه می‌خوام ببارم

گریه‌ی من از اینه

یه دوست خوب ندارم

***

هوهوهو باد میاد

به سمت ابرکوچک

کنار اون می‌پرند

یه دسته غاز و لک‌لک

اسراء مرادجان‌پور- دوازده‌ساله

*

***

شب یلدا

شور و نشاط آورده

نقل‌ونبات آورده

یلداخانوم با خودش

باز شکلات آورده

همه نشستن این‌جا

تمام خانواده

هی می‌گن و می‌خندن

دورهمی و ساده

قصه‌ی مادربزرگ

شعر قشنگ حافظ

آجیل ‌و چای و میوه

با انارهای قرمز

خوش اومدی دوباره

یلداخانوم زیبا

برف که میاد در بزن

بازم به ما سر بزن

هستی حاتمی- نُه‌ساله

***

قشنگ‌ترین شب سال

هوا چه سرد و ابری

اما همه شاد و خوش

کنار مادربزرگ

بدون غم ‌و غصه

گوش می‌دهیم به قصه

قصه‌ی مادربزرگ

از روزهای قدیم است

هم خنده‌دار و جالب

خیلی خیلی شیرین است

بابابزرگ می‌گیرد

فال حافظ دوباره

همه خوش‌حال و شادیم

کنار خانواده

زهرا محمدی‌فرد- یازده‌ساله

CAPTCHA Image