قصههای قدیمی
علی مهر
حالا من میومیو میکنم
مردی مشغول غذا خوردن بود. گربهای کنار سفره آمد و میومیو کرد. آن شخص لقمهای به گربه داد. خواست لقمهای هم خود بردارد که باز گربه میومیو کرد. دوباره لقمهای به او داد. گربه لقمه را خورد و باز میومیو کرد. به این ترتیب مرد نصف نان را به گربه داد؛ اما گربه باز میومیو کرد. مرد از جا بلند شد، کنار گربه نشست و گفت: «عجب گربهای!... حالا من میومیو میکنم تو نان به من بده!»
نردبانفروش
دزدی نردبان به دست وارد باغی شد. صاحب باغ او را دید، پرسید: «در باغ من چه میکنی؟»
دزد پاسخ داد: «نردبان میفروشم.»
صاحب باغ گفت: «چه کسی دیدهای که در باغ نردبان بفروشد؟»
دزد گفت: «نردبان مال من است و هر کجا که بخواهم آن را میفروشم.»
الاغ خودم
مردی، الاغ پیرش را به بازار برد تا بفروشد. به دلالی گفت: «اگر بتوانی این الاغ تنبل و مریض را بفروشی پاداش خوبی به تو میدهم.»
دلال، افسار الاغ را گرفت. وسط بازار برد و شروع به تعریف کردن از چالاکی و سلامت الاغ کرد. صاحب الاغ که تعریفهای دلال را شنید با خود گفت: «هیچ آدم عاقلی چنین مالی را از دست نمیدهد.» پس سراغ دلال رفت. افسار الاغش را گرفت و گفت: «نه... من الاغم را نمیفروشم. خودم به آن احتیاج دارم.» و خوشحال به خانه برگشت.
ارسال نظر در مورد این مقاله