حالا من میومیو می‌کنم

10.22081/poopak.2020.70713

حالا من میومیو می‌کنم


قصه‌های قدیمی

علی مهر

حالا من میومیو می‌کنم

مردی مشغول غذا خوردن بود. گربه‌ای کنار سفره آمد و میومیو کرد. آن شخص لقمه‌ای به گربه داد. خواست لقمه‌ای هم خود بردارد که باز گربه میومیو کرد. دوباره لقمه‌ای به او داد. گربه لقمه را خورد و باز میومیو کرد. به این ترتیب مرد نصف نان را به گربه داد؛ اما گربه باز میومیو کرد. مرد از جا بلند شد، کنار گربه نشست و گفت: «عجب گربه‌ای!... حالا من میومیو می‌کنم تو نان به من بده!»

نردبان‌فروش

دزدی نردبان به دست وارد باغی شد. صاحب باغ او را دید، پرسید: «در باغ من چه می‌کنی؟»

دزد پاسخ داد: «نردبان می‌فروشم.»

صاحب باغ گفت: «چه کسی دیده‌ای که در باغ نردبان بفروشد؟»

دزد گفت: «نردبان مال من است و هر کجا که بخواهم آن را می‌فروشم.»

الاغ خودم

مردی، الاغ پیرش را به بازار برد تا بفروشد. به دلالی گفت: «اگر بتوانی این الاغ تنبل و مریض را بفروشی پاداش خوبی به تو می‌دهم.»

دلال، افسار الاغ را گرفت. وسط بازار برد و شروع به تعریف کردن از چالاکی و سلامت الاغ کرد. صاحب الاغ که تعریف‌های دلال را شنید با خود گفت: «هیچ آدم عاقلی چنین مالی را از دست نمی‌دهد.» پس سراغ دلال رفت. افسار الاغش را گرفت و گفت: «نه... من الاغم را نمی‌فروشم. خودم به آن احتیاج دارم.» و خوش‌حال به خانه برگشت.

CAPTCHA Image