10.22081/poopak.2019.70963

پاییز مثل بهار- کفش- مورچه خانم

پاییز مثل بهار

 

فائزه رسکتی

 

عموپاییز آمد

دوباره مثل هر سال

عصایی توی دستش

کلاه و چکمه و شال

 

درختان صف کشیدند

میان کوچه‌ی ما

عموپاییز پرسید

به گرمی حال‌شان را

 

عصایش را تکان داد:

الهی زنده باشید

به روی برگ‌های‌شان

هزاران رنگ پاشید.

 

تمام کوچه حالا

پُر از نقش و نگار است

چه پاییز قشنگی

پر از حس بهار است

 

کفش

 

علی‌محمد شهیدی‌فر

 

توپ‌بازی کرده‌ام

باز هم در کوچه‌ی‌مان

کفش من مجروح شد

توی بازی ناگهان

 

آن‌قدر این کفش من

مهربان و ساده بود

گوشه‌ای از سوز و درد

بی‌صدا افتاده بود

 

مادر خوبم دلش

چون برای کفش سوخت

آمد و با دست خود

زخم او را زود دوخت

 

 

مورچه خانم

مرضیه تاجری

یک مورچه توی اتاق

هی می‌رود بالا و پایین

حتماً به دنبال غذا هست

یک خرده نان یا کیک شیرین

 

شاید غذای کوچکش را

جاروی ‌برقی قورت داده

هی غصه خورده راه رفته

در خانه‌‌مان پای پیاده

 

 

 

 

من می‌برم خوش‌حال و خندان

یک ذره از صبحانه‌ام را

امروز توی خانه‌ی ماست

کوچک‌ترین مهمان دنیا

CAPTCHA Image