با کشورهای دیگر
جایی به اسم بیابان
محمدرضا صادقی
یک روز من و مامان با هم به یک کتابفروشی بزرگ رفتیم. یک کتابفروشی با قفسههایی پر از کتاب. وای که چهقدر کتابهای قشنگ و رنگارنگی در آنجا بود! از همان دور کتابی با جلد قرمز توجهم را جلب کرد.
رفتم و آن را برداشتم. اسم کتاب «پسران صحرا» بود. وقتی آن را ورق زدم خیلی زود انتخابش کردم. کتاب را به مامان نشان دادم. مامان هم از انتخاب من خوشش آمد. وقتی آقای کتابفروش خواست کتابها را داخل پاکت بگذارد، به من گفت: «میدانی پسران صحرا کجایی هستند؟»
گفتم: «حتماً اهل بیابان هستند.»
آقای کتابفروش با لبخند گفت: «نه عزیزم! آنها اهل کشور صحرا هستند. کمی صبر کن تا صحرا را برای تو پیدا کنم.»
بعد با زدن دکمههای رایانهای که در جلویش بود به جستوجوی کشور صحرا پرداخت! آن وقت برگهای را از توی دستگاه چاپگر درآورد و به من نشان داد. گفت: «این برگه به تو میگوید که کشور صحرا کجاست؟»
من و مامان از آقای کتابفروش تشکر کردیم و به خانه برگشتیم.
آن برگه را به همراه مامان خواندم و دانستم که، کشور صحرا در شمال غربی قارهی آفریقا قرار دارد. از شمال با مراکش و از جنوب با موریتانی همسایه است. کشور صحرا از طرف شرق مرز کوتاهی با الجزایر دارد. در غرب کشور صحرا همساحل اقیانوس اطلس است. مردم صحرا زبان عربی صحبت میکنند و همگی مسلمان هستند.
پایتخت آن شهر «العیون» است و اسم شهرهای دیگرش «تیفاریتی»، «داخله»، «سماره» و «یوجدور» است.
«صحرا» معادن زیاد و مهمی دارد، ولی با این حال مردم آن بیشتر از راه دامداری و صید ماهی زندگی را میگذرانند. کشور صحرا با آبوهوایی گرم و خشک، پوشیده از بیابان است و هیچ کوه و جنگلی ندارد.
صحرا سالیان زیادی در اشغال کشور اسپانیا بود. اسپانیا وقتی خواست از صحرا بیرون برود، بخشهایی از صحرا را به کشور مراکش داد. همین کار باعث اختلاف و جنگ و خونریزی در این منطقه شد که تاکنون هم ادامه دارد.
وقتی شکل و رنگ پرچم صحرا را دیدم با خودم گفتم: «چهقدر پرچمش شبیه پرچم فلسطین است.» همانجا بود که توی دلم دعا کردم:
- خدایا! کشور عزیز فلسطین را هر چه زودتر آزاد کن!
ارسال نظر در مورد این مقاله