گزارش
از یک میلیون هم بیشتر میشود
اکرم الفخانی
از بچهها پرسیدم تا چند میتوانید بشمارید میتوانید تا یک میلیون هم بشمارید؟
گفتند حالا چی چی میخواهیم بشماریم که تا یک میلیون را یاد بگیریم؟! گفتم فعلاً شمردن اعداد را بگذاریم کنار، بیایید با هم صحبت کنیم؟ گفتند دربارهی چی؟
گفتم خودم هم دقیق نمیدانم. بگذارید شروع کنم. دستشان را زیر چانهیشان گذاشتند و گفتند خب بفرمایید!
به مزهی نارنگی فکر کنید. به شکل درخت، به خطهای روی طالبی، به پرنده، به صدای موج دریا؛ خب، خب...
اولین حرفی که میخواهید بگویید چیست؟
* ساره معرفت: به نارنگی که فکر میکنم ناز و گوگولی است. به درخت که فکر میکنم دستهای شاخهایشان برایم جالب است. خطهای روی طالبی انگار از زندگینامهاش میگوید. به پرنده حسودیام میشود؛ چون بدون اینکه هیچ پولی بدهد تا کیلومترها پرواز میکند. صدای موج دریا به آدم مثل خواب آرامش میدهد.
* مهسیما ربیعی: مزهی عجیب و ملس نارنگی، درخت یک پا، خطهای یک اندازهی طالبی، پرندهای که نمیدانم چهطور تعادلش را بین زمین و آسمان نگه میدارد، امواج آرامبخش دریا که حرکات قشنگی دارد.
* ریحانه قاسمپور: من اول به این فکر میکنم چهطور این همه مزههای مختلف داریم که شبیه هم نیستند؟! وقتی به صدای موج دریا فکر میکنم انگار آنها یک مسابقهی بزرگ با هم راه انداختهاند تا به خط پایان برسند. خطهای طالبی باعث میشود خیالهای بامزه بسازیم. خطهایشان مثل خط زخم دعوای آدمهاست. صدای جیک جیک پرندهها چهطور ساخته شده؟ یا درختها چهطور در سرما و گرما مقاوم هستند؟
* ضحی صادقی: نارنگی مثل یک توپ پشمالوی ناز است. درخت، موهای سبز قشنگی دارد. راستی طالبی خطهایش را از چه کسی گرفته است؟ پرنده یک نقاشی قشنگ روی بوم آسمان است. موج دریا مهربان است که با حرکت خود نسیم خنک را به ما هدیه میدهد.
میخواهم همین الآن کل نعمت خدا را بشمارید. شروع کنید یک، دو، سه، چهار... بگویید چندتا شد؟
* ساره: تا دلتان بخواهد شمردم. اووف تمام نمیشود! فکر کنم از یک میلیون هم بیشتر شد.
* مهسیما: ۱ ،۲ ،۳ ،۴ ،۵ ،۶ ،۷... یک عالمه است. یک عالمه...
* ریحانه: نعمتهای خدا شاید دهتا باشد. نه صبر کنید میشود ۳۰۰تا! نه نه!۱۰۰۰۰تا! هر چه میگویم هر بار چند تایش جا میماند!
* ضحی: خدا میلیونها نعمت به ما داده است که حتی تصورش را هم نمیتوانیم بکنیم.
چندتا از آن چیزهایی که شمردید را برایمان بگویید؟
* ساره: سلول، پیچیدگیهای مغز و اعضای بدن، خانواده، مهربانی، طبیعت، آب و غذا و...
* مهسیما: باد، آب، خاک، آفتاب، شاخهی درختان، برگها، گلها... باز هم بگویم؟
* ریحانه: یکی از آنهایی که شمردم دانههای انار بودند. خود همین خیلی طول کشید، بعد از آن گردههای گل را شمردم.
* ضحی: خانوادهی خوب، سلامتی، رفاه، آرامش و... زیاد است! واقعاً وقت نمیشود بگویم.
حالا که شگفتزده شدید، به خداوند چه میخواهید بگویید؟
* ساره: نمیدانم که هستی و چهکار میکنی؟ اما من هر خطا و بدجنسیای کردهام ببخش! میدانم نمیتوانم جبران همهی نعمتهای خوبت را بکنم.
* مهسیما: خدایا بابت همهی این نعمتهای زیاد که نتوانستم حتی آنها را بشمرم، ممنونم!
* ریحانه: خدایا ممنون که حواست به همه هست؛ حتی به مورچهی زیر مبل که همین الآن یک گوشهای ایستاد!
* ضحی: خدایا بابت همهی نعمتها، سلامتی، پدر، مادر، برادر خوب و از ته دلم، هم خوشحالم و هم تو را دوست دارم!
ارسال نظر در مورد این مقاله