انگشت
زهرا شفیعیینگابادی
خدا انگشت داده
به دستان تو و من
که در سرما ببافیم
کلاه و شالگردن
خدا انگشت داده
برای خانهسازی
برای میوهچیدن
برای برفبازی
خدایا! لطف کردی
به من انگشت دادی
که با آنها بکارم
گل زیبای شادی
لانهی بیعیب
آزاده عبدلی
زنبور میسازد
بینقشه، بیابزار
یک لانهی بیعیب
مانند یک معمار!
بانظم و باترتیب
پرکار و پرنیرو
یک شهر میسازد
او داخل کندو
مانند یک راز است
این لانهی زیبا
زنبور میداند
خوب این معما را
برگهای مختلف
عفت زینلی
به برگها نگاه کن
چه شکلهای جالبی
یکی دراز مثل موز
یکی شبیه طالبی
یکی لطیف مثل گل
یکی شبیه خار، تیز
یکی درشت و شکل فیل
یکی شبیه موش و ریز
چهقدر شکل مختلف
به برگها کشیده است
خدای مهربان ما
که برگ آفریده است
ارسال نظر در مورد این مقاله