مادربزرگ من

10.22081/poopak.2020.71912

مادربزرگ من


داشته‌های من

مادربزرگ من

سیدسعید هاشمی

مادربزرگ من در یکی از روستاهای نزدیک شهر زندگی می‌کند. خانه‌ی او خیلی دور نیست. هفته‌ای یک بار به خانه‌ی ما می‌آید و به ما سر می‌زند. وقتی می‌آید برای ما، ماست، کره و پنیر می‌آورد. گاهی هم میوه و سبزی. او در حیاط خانه‌اش کلی سبزی کاشته است که همیشه موقع غذا خوردن مقداری از آن‌ها را می‌چیند و سر سفره می‌گذارد. وقتی به دیدن ما می‌آید، دامنش بوی سبزی می‌دهد. وارد خانه‌ی ما که می‌شود بوی ریحان در همه جا می‌پیچد. بعد می‌نشیند و از درس‌های من می‌پرسد. دفترهایم را نگاه می‌کند تا ببیند که خوش خط نوشته‌ام یا نه. مادربزرگ من ریاضی‌اش خیلی خوب است؛ چون همیشه دارد درآمد محصولاتش را حساب می‌کند. او مسئله‌های ریاضی‌ام را نگاه می‌کند؛ و اگر اشتباه داشته باشم راهنمایی‌ام می‌کند. بعد هم می‌رود شام درست می‌کند. او از ساندویچ و فست‌فود اصلاً خوشش نمی‌آید. اگر ظهر باشد، آبدوغ خیار درست می‌کند؛ و اگر شب باشد، آبگوشت. من غذاهای او را دوست دارم.

شب بعد از شام، موبایلش را می‌گیرم و عکس‌های جدیدی را که انداخته نگاه می‌کنم. او همیشه از باغچه‌ی خانه‌اش، گاوهایش، گوساله‌ی تازه‌ای که به دنیا آمده، گوسفندهایش، گل‌های جدیدی که توی گلدان‌هایش کاشته است، عکس می‌گیرد تا به من نشان دهد. او در اینستاگرام صفحه‌ای دارد که محصولاتش را در آن تبلیغ می‌کند تا بفروشد. گاهی با هم به صفحه‌ی اینستاگرام او می‌رویم و او کامنت‌های مشتری‌هایش را برای من می خواند. او مشتریهایش را ندیده و به صورت پیک و پست برای آن‌ها محصول می‌فرستد؛ اما همه‌ی‌شان را می‌شناسد و با آن‌ها در اینستاگرام احوال‌پرسی می‌کند. وقتی موقع خواب می‌شود. من توی هال کنار مادربزرگ می‌خوابم. او هم شروع می‌کند از خاطرات کودکی‌اش برای من تعریف می‌کند. از آن زمان‌ها که زندگی سخت، اما شیرین بود. حمام رفتن، از چشمه آب آوردن، در باغ‌ها کار کردن، روی پشت‌بام خوابیدن، به مکتب‌خانه رفتن و...

بعد مادربزرگ کم کم خوابش می‌گیرد و می‌رود به دنیای خواب. او زودتر از من می‌خوابد؛ چون صبح‌ها هم زودتر از من بیدار می‌شود.

CAPTCHA Image