گل و پروانه

10.22081/poopak.2022.72582

گل و پروانه


کبوتر نامه‌رسان

به کوشش: سعیده اصلاحی

گل و پروانه

چند ماه پیش به روستای خودمان در یکی از شهرهای شمال رفته بودیم. روزی به جنگل رفتم و گلی زیبا دیدم. کنارش نشستم تا تماشایش کنم. چشمم به پروانه‌ی رنگارنگی افتاد که آمده بود تا مثل من، گل زیبا و خوش‌بو را از نزدیک ببیند. او به گل گفت: «ای دوست خوشگل، اجازه می‌دهی روی گلبرگ‌هایت بنشینم؟»

گل زیبا جواب داد: «بله بفرما پروانه‌ی رنگارنگ! می‌شود کمی از چیزهای زیبایی که تا به حال دیده‌ای برایم تعریف کنی؟ چون من نمی‌توانم حرکت کنم و دنیا را ببینم.»

پروانه با لبخند گفت: «بله، حتماً.» و شروع کرد به تعریف کردن چیزهای دیدنی و زیبایی که دیده بود.

از کوه‌ها، دریاها و رودخانه‌ها... از شهرها و روستاها و بچه‌های شاد ...

گل زیبا که خاطرات پروانه برایش خیلی جالب و جدید بودند با خوش‌حالی گفت: «راستی که دنیا چه‌قدر زیباست و خداوند مهربان چه زیبایی‌های بی‌نظیری خلق کرده است.»

پروانه خندید و گفت: «تو هم خیلی زیبا هستی و خداوند تو و همه‌ی گل‌ها را زیبا آفریده است.»

گل زیبا از پروانه تشکر کرد و بعد گفت: «خدایا از این‌که مرا زیبا آفریدی تا باعث طراوت دنیایت باشم سپاس‌گزارم!»

پروانه قول داد باز هم به دیدن گل زیبا بیاید و برایش از آفریده‌های دیدنی خداوند تعریف کند.

فاطمه‌زهرا اسکندرزاده- هفت‌ساله – کلاس اول

خالق زیبایی‌ها

ای خدای مهربان

که آفریده‌ای مرا

داده‌ای به من

دست و پای پر توان

هدیه داده‌ای به من

والدین مهربان

آفریده‌ای برای مردم جهان

کوه و دشت و آسمان

جنگل و درخت و رود

نغمه و سرود

شکر می‌کنم تو را

ای یگانه‌ی بزرگ و مهربان

فاطمه ظرافتی راحت-هشت‌ساله – کلاس دوم

سلام دفتر خاطرات عزیزم

ببخشید که چند روز ازهم دور بودیم؛ چون تو را به دست معلم عزیزم داده بودم تا برایم خاطره بنویسد؛ وقتی کنارم هستی دلم می‌خواهد هر صفحه‌ات را چند بار بخوانم؛ چون پر از خاطره‌های خوب و قشنگی.

راستش بعضی‌ها گوشی‌های رنگ و وارنگ دارند و همش در حال خواندن و نوشتن در آن هستند؛ اما من می‌دانم که تو از همه‌ی آن گوشی‌های جورواجور زیباتر و با ارزش‌تری.

چون هیچ وقت باطری‌ات تمام نمی‌شود و هیچ ضرری برای چشم‌های من نداری. تو هیچ وقت فرصت‌هایم را از من نمی‌گیری و مرا با مطالب بیهوده سرگرم نمی‌کنی.

من کنار تو، هم مشق می‌نویسم و هم یادداشت‌های زیبا. مثلاً خاطره‌ی روز معلم و جشن مادرها و بچه‌ها که معلم کلاس اولم یعنی خانم اصلاحی عزیزم با تک تک ما روبوسی کرد و من گریه‌ام گرفت و یا خاطره‌ی روزی که پدر و مادرم بعد از چند روز از دامداری آمدند و من خیلی خوش‌حال شدم. یا خاطره‌ی شب‌هایی که مادربزرگ با ما بود و من و برادرم با هم حسابی بازی کردیم.

تو همیشه این خاطره‌های زیبا را برای من در دلت نگه می‌داری.

حالا وقت خواب است و من و تو و خاطره‌ها باید بخوابیم.

شب بخیر دفتر خاطرات عزیزم.

زینب یوسفی– هشت‌ساله – کلاس دوم

تبلت عروسکی

در یک جنگل رؤیایی یک خانواده‌ی عروسکی زندگی می‌کردند. آن‌ها دختر کوچولوی نازی داشتند به اسم عسل. او دختر خیلی خوب و با هوشی بود و در مدرسه‌ی عروسک‌ها درس می‌خواند. مادر و پدر عسل برای جشن تولدش به او یک تبلت هدیه دادند. عسل خیلی خوش‌حال شد و خیلی زود روش استفاده از تبلت را یاد گرفت. پدر و مادر عسل برای سرگرم شدن او چند بازی رایانه‌ای در تبلت نصب کردند و عسل اجازه داشت فقط روزی یک ساعت با آن بازی کند.

ولی مدتی گذشت و پدر و مادرش متوجه شدند دختر ناز و باهوش‌شان دیگر برای بازی به جنگل نمی‌رود و با دوستانش بازی نمی‌کند. بدتر از همه علاقه‌اش به درس هم کم شده است. آن‌ها نگران شدند و دنبال علت ماجرا گشتند و فهمیدند که علت آن استفاده‌ی بیش از حد عسل از تبلت است. آن‌ها فکر کردند و از دخترشان خواهش کردند فقط برای یک روز تبلت را کنار بگذارد و کارهای عقب‌مانده‌اش را انجام بدهد تا بتوانند در تعطیلات پایان هفته به گردش دسته جمعی بروند. آن روز به عسل و پدر و مادرش خیلی خوش گذشت. او تصمیم گرفت به جای این‌که تمام وقتش را با بازی‌های رایانه‌ای بگذراند به درس و مشقش رسیدگی کند و لحظه‌های شاد در کنار پدر و مادر عزیز و دوستان مهربانش را از دست ندهد.

آسیه یوسفی- یازده‌ساله- کلاس چهارم

سلام باران

سلام ابرهای شناور در دریای آبی آسمان

سلام بادهای بی‌قرار

سلام پرنده‌های مهاجر

برایم از آن دورها بگویید

از گل‌های تشنه در دشت‌های دور

از ریشه‌های خشکیده در صحرا

از قناری‌های نیمه‌جان در قفس تشنگی

بگویید چشمه‌ها کجایند؟

بگویید ابرها کی خواهند بارید؟

بگویید آسمان کی مهربان خواهد شد؟

ما منتظر توییم باران

صابر سماواتی، یازده‌ساله

 

CAPTCHA Image