درخت خندان
نسترن حاتمی
خوشحال هستم با تو من
از با تو بودن راضیام
در دستهای کوچکت
سرگرم رؤیاسازیام
هرگز نمیگیرد دلت
با من که باشی همنشین
با من بخوان و شاد باش
با قصههای دلنشین
سرسبز و خندان و خوشم
وقتی که میخوانی مرا
با برگ برگ من بیا
تا سرزمین قصهها
روزی درختی بودهام
خشکیده و بی برگ و بر
حالا کتابی قصهام
پر برگ و بار و پر ثمر
شاد و راحت
اکرمالسادات هاشمیپور
آقای واکسی نشسته
باز هم در کوچهی ما
کفشهای دیگران را
میکند براق و زیبا
دستهایش آشنا با
کفشهای دیگران است
حیف اما پا ندارد
او که مردی مهربان است
با سلیقه میزند واکس
کفشها را او به دقت
میرود تنها به خانه
روی ویلچر شاد و راحت
مخترع
فرشته ابراهیمینیا
آنور چراغ و باتری هست
اینور کلید و آرمیچر
یک اختراع تازه دارم
مثل مهندسهای ماهر
مامان ولی غر میزند باز:
«بنشین سر دَرسَت پسرجان
این کارها بیهوده هستند
خانه پر از سیم است الآن»
آهسته میگویم به مامان
درکم کن و طاقت بیاور!
باید به او ثابت کنم که
یک مخترع خواهم شد آخر
ارسال نظر در مورد این مقاله