10.22081/poopak.2022.72701

نوشته های خوب بچه ها

کبوتر نامه‌رسان

به کوشش: سعیده اصلاحی

بهترین نعمت خداوند

لیلی دختر مهربان و هنرمندی بود و آرزوهای رنگارنگ زیادی داشت. او هر شب یکی از آرزوهایش را توی دفتر می‌نوشت و دلش می‌خواست هر چه زودتر بزرگ شود و یکی، یکی به آرزوهایش برسد. لیلی در راه رسیدن به آرزوهایش خیلی تلاش می‌کرد؛ اما گاهی یادش می‌رفت به نعمت‌هایی که دارد بیش‌تر فکر کند و بابت آن‌ها شکرگزار باشد. روزی در حالی که داشت با حواس‌پرتی از خیابان رد می‌شد، زمین خورد و مچ دست راستش مو برداشت. این اتفاق باعث شد او دو ماه قادر به نوشتن نباشد.

در تمام آن روزهایی که دست راستش توی گچ بود با حسرت به دفتر آرزوهایش نگاه می‌کرد و از این‌که نمی‌توانست مطلب جدیدی در آن بنویسد غمگین می‌شد؛ اما همین اتفاق ناخوشایند باعث شد او به اطرافش دقیق‌تر نگاه کند.

لیلی مدام با خودش می‌گفت: «تلاش کردن برای رسیدن به آرزوها کافی نیست. من باید از کسی که خالق این‌همه نعمت است و به من و همه بندگانش توانایی داده تا برای رسیدن به آرزوهای‌مان تلاش و کوشش کنیم تشکر کنم. لیلی بعد از این اتفاق یک تصمیم عالی گرفت. آیا می‌توانید تصمیم او را حدس بزنید؟

نازنین‌زهرا سعیدزاده‌فهیمی- یازده‌ساله

 

بهترین هدیه

روز تولد پدر زهرا نزدیک بود و او دوست داشت با یک هدیه‌ی زیبا، پدر عزیزش را خوش‌حال کند. زهرا خیلی فکر کرد تا بالأخره تصمیم گرفت از باغچه‌ی منزل چند شاخه گل زیبا و خوش‌بو بچیند و به بابای گلش هدیه بدهد.

او درباره‌ی تصمیمش با مادر مشورت کرد. مادر او را بوسید و گفت: «عزیزدلم چیدن گل‌های زیبای باغچه کار خوبی نیست. گل‌ها مثل ما موجودات، زنده هستند و دوست ندارند پرپر شوند.

من پیشنهاد می‌کنم به جای چیدن گل، یک هدیه‌ی خاص به بابا بدهی.» و بعد به او یک شعر زیبا درباره‌ی پدر یاد داد. زهرا در روز تولد پدرش، آن شعر زیبا را در حضور همه‌ی مهمانان برای پدرعزیزش خواند.

بابا، او را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: «ممنونم گل زیبای زندگی من، امروز بهترین هدیه را از دخترعزیزم گرفتم. هدیه‌ای که همیشه به یادم خواهد ماند.»

دنیاسادات موسوی- ده‌ساله

 

شکرگزاری

آسمان ابری ا‌ست و قطره‌های باران، نرم نرمک بر صورتم می‌نشیند. نسیمی که می‌وزد حس و حال خوبی دارد و مرا از شادی و نشاط سرشار می‌کند. بوی گل‌های شب‌بو تمام حیاط را پر کرده است.

چشم می‌بندم و سوار بر سرسره‌ی خیال، به سمت چمنزارها می‌روم. چمن‌های نازک و نمناک قلقلکم می‌دهند و لبخند بر لبم می‌نشانند. روبه‌رویم کودکی در حال بازی و جست‌وخیز است و با صدای بلند می‌خندد.

به آسمان آبی و بیکران نگاه می‌کنم که تا چشم کار می‌کند گسترده و زیباست. در دل و بر لب خدا را شکر می‌کنم بابت این همه نعمت و آرامش که به ما هدیه داده است.

او را شکر می‌کنم که:

مرا سالم آفرید تا از زیبایی‌هایی که خلق کرده است لذت ببرم و از آن‌ها استفاده کنم.

او را شکر می‌کنم که به من خانواده‌ای مهربان بخشید تا در کنارشان آرامش داشته باشم.

حالا نوبت آن است که با تمام وجود از او بخواهم این نشاط و آرامش را تا همیشه حفظ کند و به من توانایی بدهد تا همیشه شکرگزار باشم و برای خدمت به دیگران تلاش کنم.

مبینا رمضانی‌مقدم- هشت‌ساله

 

راز موفقیت

حسنا دختری بود که آرزو داشت پزشک شود. او همیشه در خواب و رؤیا، خودش را در لباس سفید و بلند پزشکی می‌دید که مشغول درمان بیماران است. او هدف بزرگ و مقدسی داشت؛ اما مشکل این‌جا بود که او برای تحقق این آرزو، تلاش کافی نمی‌کرد.

حسنا با خودش فکر می‌کرد دعا کردن و توکل به خدا برای رسیدن به هر آرزویی کافی ا‌ست برای همین آن‌چنان که باید کوشش نمی‌کرد و پیشرفتی در درس‌هایش نداشت.

مادر حسنا با مشاهده‌ی این اوضاع با نگرانی گفت: «نورچشم مادر، یادت باشد نتیجه‌ی کم‌کاری، چیزی جز شکست نیست.»

این جمله‌ی کوتاه مادر، حسنا را به فکر فرو برد.

چند سال بعد وقتی که نتیجه‌ی امتحان کنکور مشخص شد، نام حسنا نیز در ردیف پذیرفته شدگان رشته‌ی پزشکی می‌درخشید. راز موفقیت حسنا علاوه بر توکل، تلاش و کوشش بود که باعث شد به آرزویش برسد.

محدثه فرقانی- دوازده‌ساله- حافظ کل قرآن کریم

 

تلاش، کلید هر کار

سلام سلام بچه‌ها

بچه‌های توانا

تلاش کلید هر کار

تلاش کنید بسیار

*

بدون رنج و کوشش

حیات معنا نداره

تو زندگی همیشه

هر کس هدفی داره

*

می‌خوای بشی موفق؟

به حرف من بده گوش

پس کوشش و تلاش کن

اینو نکن فراموش

یسنا حسینی- دوازده‌ساله- شیراز

 

دستان خدا

آرزوهایم را مرور می‌کنم و نگاهم همیشه به دستان پر مهر خداوند است.

من آموخته‌ام که با بی‌کار نشستن، هیچ رؤیایی محقق نخواهد شد. آن‌چه باید همیشه به خاطر داشته باشم تلاش و کوشش و همت و اراده است.

بدون شک، راهی طولانی پیش رو دارم. شاید بارها زمین بخورم. شاید شکست را تجربه کنم، اما دست از تلاش برنخواهم داشت.

من بی‌وقفه ادامه خواهم داد، زیرا لطف و مهربانی خداوند را حس می‌کنم و این امید مرا به آینده‌ای روشن خواهد رساند.

هستی حیدری- ده‌ساله- شهر ری

 

روشن‌ترین آینده

شکر ای خدای دانا

ای معبود توانا

تسبیح‌گویت هستیم

در جست‌وجویت هستیم

ای نعمتت فراوان

ای یاور کودکان

*

ما فرزندان ایران

خواهیم شد تابنده

با یک‌دیگر می‌سازیم

روشن‌ترین آینده

نگار مختاریان

CAPTCHA Image