روستا
امین بهاریزاده
طبعشان لطیف
مثلِ اشک ابر
مردمان کار
مردمان صبر
*
قلبشان بزرگ
مثلِ آسمان
غرقِ سادگیست
سفرههایشان
*
شاد و پُر تلاش
در تمام سال
دسترنجشان
روزی حلال
*
در کلامشان
شعرِ شادِ رود
آسمانشان
بیغبار و دود
بر لبانشان
خندهی بهار
لهجههایشان
پاک و ماندگار
روستاییان
با ارادهاند
رو پای خود
ایستادهاند
دوست گلها
عفت زینلی
رفتم کنار گلها
تا اینکه گل ببینم
زنبور زرد ترسید
از اینکه گل بچینم
*
زنبور زرد چرخید
بالای بینی من
گفتم نترس با گل
من دوستم، نه دشمن
*
او با خیال راحت
سرگرم شهد گل شد
شادم که بینی من
نه سوخت، نه تپل شد
ارسال نظر در مورد این مقاله