کبوتر نامهرسان
به کوشش: سعیده اصلاحی
بوی گل، بوی بابا
نازگل ششساله دست مادرش را گرفته بود و آرام آرام راه میرفت.
مادرش او را به پارک برده بود و برایش یک بستنی و یک عروسک خریده بود؛ اما نازگل باز هم احساس شادی نمیکرد. او خیلی دلتنگ بود.
دلتنگ پدرش...
نازگل توی پارک به هر گلی نگاه میکرد چهرهی زییای پدرش را میدید. انگار او هم دلتنگ دختر دردانهاش بود.
نازگل که خیلی دوست داشت بتواند با پدرش حرف بزند از این فرصت استفاده کرد و با گلهایی که بوی بابا میدادند حسابی صحبت کرد و دلتنگیاش کمتر شد.
در راه برگشت به خانه وقتی همراه مادر وارد کوچه شدند، چشم نازگل به عکس پدر افتاد که چند ماه بود به دیوار نصب شده بود و زیرش نوشته بودند: شهید مدافع حرم.
نازگل حس کرد پدر دارد به او لبخند میزند. او هم لبخند زد.
نازگل مطمئن بود گلهای زیبای توی پارک، حرفهای او را به گوش بابای عزیزش رساندهاند.
نیکا مهرپور- هفتساله- کلاس اول
ما همه مهربونیم
یه خانواده دارم
خیلی دوسش میدارم
چهارتامون شاد شاد
از غم و غصه آزاد
من بچهی آخرم
از همه کوچکترم
الهی با هم باشیم
شاد و سلامت باشیم
ملینا پورسلطانی- هفت ساله- کلاس اول
آیا میدانی خانواده چیست؟
خانواده تشکیل شده از دستان پر مهر پدر و نگرانیهای بیپایان مادر.
خانواده یعنی داشتن دو فرشتهای که بال ندارند. خداوندا از اینکه پدر و مادری دلسوز و فرشته صفت به من هدیه دادی سپاسگزارم! خوشحالی و شادیِ من به خوشحالی و شادی این دو فرشته بستگی دارد.
با همهی وجود دوستتان دارم پدر و مادر عزیزم.
حلما محمدی- هفتساله- کلاس اول
خانواده یعنی
به نام خالق زیباییها
من عاشق خانوادهام هستم. خانواده یعنی گذشت و فداکاری بیمنت.
یعنی عشق و محبت بیشمار.
یعنی یک اتفاق خوب برای رسیدن به خواستههای بلند. خانواده یعنی تحمل سختیها در کنار یکدیگر. خانوادهی ما، دایرهای از قدرت عشق است. مامان و بابای عزیزم دوستتان دارم تا ابد.
فاطمه فرزاد- هفتساله- کلاس اول
دلیل صمیمیت
ما خانوادهای هستیم که همدیگر را بسیار دوست داریم. خانوادهی سه نفری ما یعنی من و پدر و مادرم همیشه هر جا که باشیم برای سلامتی هم، دعا و تلاش میکنیم.
پدرم برای زندگی بهتر و آیندهی درخشانتر، هر روز به سر کار میرود و مادرم در خانه با محبت بسیار از من مراقبت میکند.
ما در هر شرایط به خوبی از هم حمایت میکنیم و در سختی و مشکلات به هم یاری میرسانیم و این دلیل صمیمیت خانوادهی ماست.
زهرا مهدوینیا- هفتساله- کلاس اول
مامان و بابا
خورشید تابان از پشت کوهها
یک بار دیگر آمد بالا
بیدار شد از خواب
همراه خورشید مامان زیبا
از پشت پرده دیدم او را
صبحانه میخورد همراه بابا
من دوست دارم آنها را بسیار
ما با هم هستیم خوشحال خوشحال
آمیتیس آرمیون- کلاس دوم
نقاشی من
این نقاشی من است
با یک خورشید درخشان در آسمان
یک گل سرخ مخملی
یک درخت سرسبز و پر سایه
و یک کتاب قصه
خورشید نقاشی من، یعنی پدر
که گرما و روشنی زندگی ماست،
گل سرخ مخملی که روی ساقهاش هیچ خاری نیست مادر من است؛
آن درخت سرسبز و پر سایه
پدربزرگ عزیزم که دلخوشی خانوادهی کوچک ماست؛
و آن کتاب قصه، که هر کلامش پر از شیرینی است مادربزرگ نازنین من است.
من این نقاشی را به دیوار اتاقم چسباندهام تا هر روز و هر شب برای تک تکشان دعا کنم.
مهرداد رحیمی- کلاس پنجم
سرود خانواده
هدیهی خدا
دو گل زیبا
نام آنها چیست؟
مامان و بابا
*
بابا، فداکار
مادر، مهربان
هر دوتا دارند
عشق بیپایان
*
ما در هر حالی
در کنار هم
یار هم هستیم
در شادی و غم
طاها بقایی- دهساله- کلاس چهارم
ارسال نظر در مورد این مقاله