10.22081/poopak.2022.73081

پنکه- بابابزرگم-دلتنگ

پنکه

دادیار حامدی

خسته شد از بس که چرخید

پنکه‌ی بیچاره‌ی ما

من نمی‌دانم چه فکری

می‌کند درباره‌ی ما

 

گرچه توی دست‌هایش

بادهای سرد دارد

پشت او داغ است از تب

پنکه خیلی درد دارد

 

چند ساعت کار کرده؟

چند روز و چند هفته؟

دور خود هی چرخ خورده

هِی سر او گیج رفته

  

آه! می‌ترسم که فردا

پنکه‌ی خوبم بمیرد

کاش بابا بی‌بهانه

زودتر کولر بگیرد!

 

بابابزرگم

ناهید عباسی‌شکوهی

بابابزرگم نانواست

او نان سنگک می‌پزد

گاهی برایم سنگکی

او ریز و کوچک می‌پزد

 

نانوایی‌اش در کوچه است

در کوچه‌ی مهر و صفا

می‌پیچد عطر نان او

این‌جا و آن‌جا هر کجا

 

نان‌های او خوش‌مزه است

چون با دل و جان می‌پزد

با دست‌های با وضو

با روی خندان می‌پزد

 

دل‌تنگ

سمیه بابایی

بابا برای کار

تنها سفر رفته

دل‌تنگ او هستم

از اول هفته

 

می‌بینمش هر روز

با گوشی مامان

تازه به او یک بوس

دادم همین الآن

 

اما در این دیدار

نه گرمی و بویی‌ست

بابای در گوشی

«بابای مصنوعی»ست

CAPTCHA Image