10.22081/poopak.2022.73114

معاشرت در چین

خاطرات یک جهانگرد

معاشرت در چین

عکس و نوشته: عدالت عابدینی

فقط منتظر یک معجزه هستم.

من و دوچرخه حسابی توی گِل گیر کردیم. آن هم در کشور چین!

به اشتباه وارد یک جاده‌ی گِلی شده‌ایم. به زور دوچرخه و خودم را با پای پیاده به چهارراهی می‌رسانم.

آن‌طرف جاده ورودی یک روستاست. درِ ورودی روستا دروازه‌ای است که آیه‌هایی از قرآن روی آن نوشته شده است.

تعجب می‌کنم. باورم نمی‌شود این‌جا یعنی سی‌صد کیلومتر پایین‌تر از پکن پایتخت چین، مسلمانان زندگی کنند؛ یعنی به این زودی معجزه اتفاق افتاد؟!

روستای خیلی خلوتی است. روی ورودی همه‌ی خانه‌ها آیه‌هایی از قرآن نوشته شده است. از یکی از بچه‌های روستا سراغ مسجد روستا را می‌گیرم. خودش مرا تا مسجد می‌برد.

امام مسجد وقتی می‌فهمد ایرانی هستم و مسلمان، حسابی تحویلم می‌گیرد. غذا و نوشیدنی می‌آورد.

وقتی می‌گویم می‌خواهم دوچرخه‌ام را بشویم، قبول نمی‌کند من دست به چیزی بزنم. هر کاری می‌کنم قبول نمی‌کند. گِل و لای دوچرخه را می‌شوید و حتی گِل‌های کفشم را هم پاک می‌کند.

پیرمردی هم می‌آید و با هم می‌رویم قسمت‌های مختلف روستا را نشانم می‌دهد. همسرش هم شب غذایی خوش‌مزه‌ای به اسم «باووزی» درست می‌کند و می‌آورد.

آخر شب وقتی همه‌ی آن‌ها جمع هستند تشکر می‌کنم و برای هر کدام از آن‌ها تصویری از ایران را هدیه می‌دهم.

می‌گویند: «همه‌ی ما مسلمان هستیم و باید به هم‌دیگر احترام بگذاریم.»

احترام به یک‌دیگر یکی از مهم‌ترین آداب معاشرت برای مؤمنان است؛ حتی در چین.

CAPTCHA Image