لقمه‌ها

10.22081/poopak.2022.73445

لقمه‌ها


در باغ مهربانی

لقمه‌ها

مرتضی دانشمند

با اشاره‌ی آقای لقمانی، بچه‌ها خیلی زود لقمه‌های نان و پنیر را از کیف‌های‌شان درآورده و آماده‌ی خوردن شدند.

هیچ‌کس دقیقاً نمی‌دانست قرار است بچه‌ها با این لقمه‌ها چه درس جدیدی از آقای لقمانی بگیرند.

آقای لقمانی گفت: «پیش از این‌که به طرف لقمه‌های بی‌زبان حمله‌ور شوید هر کدام‌تان درباره‌ی لقمه‌ای که می‌خورید سؤالی مطرح کنید. یادتان باشد امتحان شما از همین لحظه شروع می‌شود.»

رضا گفت: «آقا اجازه! آیا این لقمه خوش‌مزه است؟»

جواد گفت: «آیا این لقمه خیار هم دارد؟»

محمد گفت: «آیا لقمه گردو هم دارد؟»

نادر گفت: «آیا شما نان و پنیر را دوست دارید؟»

آقای لقمانی گفت: «حالا من هم چند سؤال به سؤال‌های شما اضافه می‌کنم، البته از نوعی دیگر.»

بعد ماژیک را برداشت و روی تابلو نوشت:

۱. پول لقمه‌ای که می‌خورم از کجا آمده است؟ آیا خودم کار کرده و به دست آورده‌ام یا کسی به من بخشیده یا با زور از کسی گرفته‌ام؟

۲. هنگام غذا خوردن، دست ما چه وظیفه‌ای دارد؟ چشم ما چه وظیفه‌ای، دست و زبان و دندان و لب‌های ما چه وظیفه‌ای؟ همین‌طور بقیه‌ی اعضای ما.

اما جواب سؤال‌ها

وظیفه‌ی چشم:

چشم ما وظیفه دارد به غذا نگاه کند و به غذای دیگران نگاه نکند.

وظیفه‌ی دست:

بهتر است پیش از غذا و پس از آن شسته شود و لقمه‌ها را کوچک بگیرد.

وظیفه‌ی زبان:

اول غذا بسم‌الله و آخر آن الحمدلله بگوید.

وظیفه‌ی لب‌ها:

به غذا فوت نکند.

وظیفه‌ی دندان:

غذا را خوب آسیا کند و نجویده تحویل گلو ندهد.

آقای لقمانی ادامه داد: «البته اعضایی که گفتیم وظایف بزرگ‌تری هم دارند. مثلاً فکر ما وظیفه دارد درباره‌ی غذاهای حلال و حرام تحقیق کند، زبان وظیفه دارد درباره‌ی آن‌ها از آگاهان بپرسد. چشم وظیفه دارد فهرست غذاهایی که حلال و حرام است را در رساله‌ی مجتهد ببیند.

یک‌دفعه صدای نادر آمد.

- آقا اجازه صبر ما تمام شد، اجازه می‌دهید شروع کنیم؟

بچه‌ها خندیدند.

آقای لقمانی گفت: «فقط یک نکته‌ی خیلی مهم مانده...»

همان‌طور که آقای لقمانی صحبت می‌کرد یک‌دفعه سر بچه‌ها به عقب برگشت. صدای ملچ و مولوچ از ته کلاس می‌آمد.

نادر بیش‌تر از نصف لقمه‌اش را خورده بود و داشت برای نیمه‌ی نهایی آماده می‌شد که صدای آقای لقمانی را شنید:

- آهای شکم‌خان! صبر کن با هم راه بیفتیم!

بچه‌ها خندیدند. نادر هم خندید و به سرفه افتاد. آقای لقمانی نگاهی به بچه‌ها و اشاره‌ای به لقمه‌ها کرد.

بچه‌ها به لقمه‌ها مهلت ندادند.

CAPTCHA Image