خنده منده
ماجراهای نباتکوچولو
سیدناصرهاشمی
سوپ
خانوادهی نبات رفته بودند مهمانی. اول سوپ آوردند. نباتکوچولو سوپش را نخورد. صاحبخانه گفت: «دخترم چرا سوپت را نمیخوری؟»
نباتکوچولو جواب داد: «میخواهم سوپم را بعد از غذا بخورم که اگر جایی از معدهام خالی مانده با سوپ پر بشود.»
ریاضی
خانممعلم سر کلاس ریاضی پرسید: «نباتجان، توجه کن! پنجاه تومان نخود، سی تومان لوبیا و چهل تومان گوشت خریدیم. جمعشان چهقدر میشود؟»
نباتکوچولو پس از کمی فکر گفت: «یک کاسه آبگوشت حسابی!»
ناهار خوشمزه
نبات موقع ناهار از مامانش پرسید: «مامان ناهار چی داریم؟»
مادرش جواب داد: «هیچی.»
نباتکوچولو با خوشحالی گفت: «آخجان! از شر املت راحت شدیم.»
مهربانی
نباتکوچولو یک دلستر آورد برای پدرش و گفت: «باباجان، بیا دلستر بخور.»
پدرش با تعجب گفت: «دستت درد نکند، چه عجب یاد من بودی؟»
نباتکوچولو گفت: «آخه از این تلخهاست، خودم نتوانستم بخورم.»
اسمارتیز
نباتکوچولو به اسمارتیز خیلی علاقه داشت. پدرش یک بسته اسمارتیز میخرد و برای اینکه نبات همه را یکجا با هم نخورد، رویش مینویسد: «هر شش ساعت یک عدد.»
ضربالمثل
نباتکوچولو به مادرش گفت: «مامان این درست است که میگویند: جوینده یابنده است؟»
مادرش با لبخند گفت: «بله دخترم.»
نباتکوچولو پرسید: «پس چرا دیروز من هر چه گشتم شیرینیهایی که شما کنار گذاشته بودید را پیدا نکردم؟!»
هندوانهخور
پدر به خانه آمد و دید نباتکوچولو تمام هندوانه را خورده است. عصبانی شد و گفت: «دخترجان تو خجالت نمیکشی؟ هندوانه را تنهایی خوردی! هیچ فکر ما نبودی؟»
نباتکوچولو سرش را انداخت پایین و گفت: «باور کنید همهاش به فکر شما بودم که مبادا یکدفعه سر برسی!»
بیماری
نباتکوچولو حالش خوب نبود. پدرش او را برد درمانگاه. دکتر به نباتکوچولو گفت: «دخترم، گاهی حس میکنی که اشتها نداری و نمیتوانی غذا بخوری؟»
نباتکوچولو جواب داد: «بله آقای دکتر درست است.»
دکتر گفت: «چه وقتهایی اینگونه میشوی؟»
نباتکوچولو جواب داد: «پنج دقیقه بعد از اینکه غذایم را تمام میکنم.»
ارسال نظر در مورد این مقاله