بهترین آثار بچه ها

10.22081/poopak.2023.73852

بهترین آثار بچه ها


کبوتر نامه‌رسان

(آثار خوب بچه‌ها)

به کوشش سعیده اصلاحی

قصه‌ی گنجشک و آریو

یکی بود، یکی نبود. یک گنجشک کوچولو بود که توی سرمای زمستان دنبال دانه و غذا می‌گشت؛ اما روی زمین و توی کوچه و توی لانه‌اش هیچ خوردنی‌ای پیدا نمی‌شد. گنجشک‌کوچولو که خیلی گرسنه بود و از سرما می‌لرزید، گفت: «جیک جیک جیک جیک» یعنی: خدا جون من سردمه... من گشنمه... لطفاً کمکم کن!

در همین موقع چشم آریوکوچولو به گنجشک افتاد و با خودش فکر کرد که او حتماً گرسنه است، برای همین از مادرش خواهش کرد تا مقداری از غذای ناهارشان را که برنج و کباب و نوشابه بود برای گنجشک‌کوچولو ببرد.

مادر خندید و گفت: «پسر نازنینم این غذای ما آدم‌هاست. پرنده‌ها که نمی‌توانند کباب و نوشابه بخورند؛ اما می‌توانی مقداری از دانه‌های برنج را برای این گنجشک‌ها ببری تا آن‌ها هم سیر شوند. آریو به حرف مادرش گوش داد و کمی از دانه‌های برنج را برای گنجشک و بقیه‌ی پرنده‌ها در حیاط ریخت.

 گنجشک‌کوچولو در حالی که با خوش‌حالی دانه‌ها را می‌خورد دوباره گفت: «جیک جیک جیک جیک»

 یعنی ای خدای مهربان

 ای پسرکوچولوی نازنین

من و دوستانم از شما خیلی ممنونیم!

آریو برازنده

آرزویِ من

من حلما هستم. پنج سال دارم و خیلی دلم می‌خواهد به مدرسه بروم، مثل علی‌اصغر.

علی‌اصغر برادر بزرگ‌تر من است که به مدرسه می‌رود، درس می‌خواند و دوستان خوب زیادی دارد.

 آن‌ها با هم توی مدرسه ورزش می‌کنند، خوراکی می‌خورند و باسواد می‌شوند.

 علی‌اصغر هر روز خاطرات قشنگ مدرسه را برای من و مادرم تعریف می‌کند.

دلم می‌خواهد مثل علی‌اصغر به مدرسه بروم و دوستان زیادی پیدا کنم. مادرم می‌گوید وقتی شش ساله شوم به مدرسه می‌روم، باسواد می‌شوم و دوستان خوب زیادی پیدا می‌کنم.

 من برای شش ساله شدن، روز شماری می‌کنم و از خدا می‌خواهم که بتوانم برای دوستانم در مدرسه یک دوست خوب، دلسوز و نمونه باشم.

حلما حاجی نورمحمدی- ۵ ساله

حرف‌های من و خدا

سلام خدای مهربانم! چه‌قدر خوب است که تو را دارم. وقتی دلم می‌گیرد برایت نامه می‌نویسم یا با قرآن، نماز و دعا با تو و فرشته‌هایت صحبت می‌کنم. صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شوم و یک سوره از قرآنت را می‌خوانم، دلم آرام و شاد می‌شود. حس می‌کنم خدای عزیز و توانا در کنارم است و از من مراقبت می‌کند.

خدای مهربانم، درست است که می‌گویند هر دختری در نُه سالگی به سن تکلیف می‌رسد، ولی من می‌دانم حجاب چه‌قدر خوب است و مرا از خیلی مشکلات در امان نگاه می‌دارد. من هانای هفت ساله خیلی دوستت دارم و برای همه‌ی نعمت‌های خوب و قشنگت شکرگزارم!

هانا قربانی-۷ ساله

طعم شیرین دوستی

خرگوش‌کوچولو در یک جنگل زندگی می‌کرد. روزی تصمیم گرفت به مزرعه برود و چند هویج بچیند و با آن‌ها یک سوپ خوش‌مزه بپزد.

او رفت و از توی مزرعه چهار هویج چید و راهی خانه شد. موقع برگشت آقاموشه را دید. به او سلام کرد. آقاموشه گفت: «آقاخرگوشه، بچه‌هایم در لانه گرسنه هستند. می‌شود یکی از هویج‌هایت را به من بدهی تا برای آن‌ها غذا درست کنم؟»

خرگوش لبخندی زد و دوتا از هویج‌های خوش‌رنگش را به او داد. آقاموشه هم تشکر کرد و رفت.

خرگوش هم با هویج‌های باقی‌مانده به طرف خانه به راه افتاد تا با آن‌ها یک غذای لذیذ با طعم شیرین دوستی بپزد.

او از این‌که به آقاموشه کمک کرده بود خیلی خیلی خوش‌حال بود.

ابوالفضل حسین‌نیا- ۸ ساله

تا فرصت هست مهربان باشیم

مهربانی مثل تابش آفتاب است که گل می‌رویاند و فصل‌ها را رنگارنگ می‌کند.

هر جا که انسانی باشد، فرصتی برای مهربانی هم وجود دارد.

لطف و محبت به دیگران، زیبا و سودمند است؛ همان‌طور که گرمای خورشید به راحتی یخ را ذوب می‌کند.

 مهربانی دشمنی‌ها را از بین می‌برد و با طعم شیرین آن سوزش نیش نامهربانی فراموش می‌شود. دین اسلام دین بخشندگی، مهربانی و گذشت است. پس تا فرصت هست با هم مهربان باشیم.

ضمیرالدین نظری- ۱۲ساله

CAPTCHA Image