10.22081/poopak.2023.73972

آثار خوب بچه ها

کبوتر نامه رسان

آثار خوب بچه‌ها

سعیده اصلاحی

ماجرای سحری

ثمین نوروزی- 9 ساله

نصفه شب بود که بیدار شدم و دیدم مامان، بابا و مادربزرگ دارند باهم غذا می‌خورند. چشم‌های خواب‌آلودم را مالیدم و گفتم: «مگه ما شام نخوردیم؟ یعنی شما باز هم گرسنه شدید که نصفه شب دارید غذا می‌خورید؟»

مادربزرگ خندید و گفت: «عزیزدلم ما داریم سحری می‌خوریم تا فردا به مهمانی خداوند بخشنده و مهربان برویم.»

با تعجب گفتم: «مهمانی خدا چگونه است؟»

مادر با لبخند گفت: «دخترم ما مسلمانان در ماه مبارک رمضان از اذان صبح تا اذان مغرب روزه می‌گیریم و چیزی نمی‌خوریم. هنگام اذان مغرب هم مهمان خدا می‌شویم و بر سر سفره‌ی پربرکت خدا می‌نشینیم و افطار می‌کنیم.»

من هم مشتاقانه به سمت آن‌ها رفتم، کنارشان نشستم و گفتم: «من هم مهمانی خدا را دوست دارم؛ چون نه ساله شده‌ام و به سن تکلیف رسیده‌ام.»

مامان، بابا و مادر‌بزرگ هم مرا بوسیدند و مادربزرگ گفت: «خدا را شکر، ماه رمضان امسال یک مهمان کوچولو به جمع مهمانان سفره‌ی الهی اضافه شد.»

دعای من ، دعای ما

محسن امینی- 12 ساله

در شب نورانی قدر

دعا کنیم برای هم

دعا برای دوستان

برای مردم جهان

دعا برای رفع شر

برای مشکل بشر

دعای ما ، دعای من

برای سوریه، یمن

دعا برای رهبرم

برای حفظ کشورم

یک کار نیک

سید علیرضا میرهادی- 12 ساله

همه‌ی خانواده روزه بودند. مادرم می‌خواست برای افطار آش رشته درست کند. به من گفت: «علیرضاجان لطفاً قبل از غروب، کمی کشک بخر.» من هم که خیلی دوست داشتم در ثواب روزه‌ی آن‌ها شریک شوم، از خانه بیرون رفتم و از مغازه کشک خریدم. بعد به خانه برگشتم و منتظر اذان مغرب ماندم تا مادربزرگ، پدربزرگ، مادر و پدرم افطار کنند و من هم با آن‌ها از آش خوش‌مزه‌ای که مادرم پخته بود، بخورم.

همین ‌که صدای اذان از بلندگوی مسجد پخش شد مادرم سفره‌ی افطار را پهن کرد و من هم نان و پنیر و سبزی را در سفره چیدم و در آخر، ظرف آش رشته را هم بردم. وقتی مادرم داشت برای همه آش می‌ریخت به من گفت: «ممنونم علیرضاجان که به من در خرید کشک و چیدن سفره‌ی افطار کمک کردی، مطمئن باش که شما هم در ثواب روزه‌ی ما شریک هستی.»

بهار اومد دوباره

فاطمه فرزاد- 8 ساله

بهار بهار زیبا

اومده خونه‌ی ما

پرده‌ی چین‌چین داریم

سفره‌ی هفت‌سین داریم

مامان مهربونم

امسال بازم دوباره

برای سفره‌ی عید

شیرینی برام میاره

من هفت‌سین و می‌چینم

دور سفره می‌شینم

نقل و گل و ترانه

مهمون میاد به خانه

روزه‌ی کله‌گنجشکی 

یاس زهرا ساکت- 7 ساله

چند روز بود که مامان و بابا نه صبحانه می‌خوردند نه ناهار. من نگران شدم که نکند خدای نکرده مریض شده باشند. برای همین از مامان پرسیدم: «مامان‌جون چرا شما و بابا فقط شب‌ها غذا می‌خورید؟ یعنی حال‌تان خوب نیست؟»

مامان مرا بغل کرد و روی پاهایش نشاند و گفت: «نه عزیزدلم، اتفاقاً حال‌مون از همیشه بهتره؛ چون روزه‌دار هستیم.»

من متوجه حرف مامان نشدم و دوباره پرسیدم: «یعنی چی؟»

مامان موهای بلند مرا از روی صورتم کنار زد و گفت: «ماه رمضان، ماه مهمانی خداست و ما مسلمانان در ماه مبارک رمضان روزه می‌گیریم، یعنی از اذان صبح تا اذان مغرب چیزی نمی‌خوریم. روزه باعث سلامتی انسان‌هاست و هرکسی که روزه می‌گیره در مهمانی خدا شرکت می‌کنه، یعنی کار بد انجام نمی‌ده، حرف بد نمی‌زنه، به نیازمندان کمک می‌کنه و سعی می‌کنه مهربون‌تر و بخشنده‌تر باشه تا خدا بیش‌تر دوسش داشته باشه و شیطون ازش دور بشه.»

من با خوش‌حالی گفتم: «منم می‌خوام که خدا بیش‌تر دوستم داشته باشه.»

مامان مرا بوسید و جواب داد: «عزیزدلم شما هم می‌تونی روزه‌ی کله‌گنجشکی بگیری؛ یعنی با ما سحری بخوری و موقع ظهر، افطار کنی. من خیلی خوش‌حال شدم و صورت مامان عزیزم را بوسیدم و گفتم: «پس لطفاً امشب منو هم موقع سحری بیدار کنید تا روزه‌ی کله‌گنجشکی بگیرم.»

CAPTCHA Image