کبوتر نامهرسان
به کوشش: سعیده اصلاحی
این قصهی خواندنی را جمعی از آقاپسرهای گل کلاس اولی مدرسهی شهید هاشمینژاد همراه معلم نازنینشان سرکار خانم اشرف مهری در زنگ جملهنویسی با همکاری هم نوشته و برای کبوتر نامهرسان ارسال کردهاند.
جشن در جنگل
بهار آمد. گل آمد. بلبل آمد. گوزن و خرگوش و شیر دور هم جمع شدند. آنها میخواستند جنگل را برای جشن آماده کنند. همهی حیوانات شاد بودند. به دستور شیر شاه، میز بزرگی آوردند تا روی آن انواع خوراکیها و نوشیدنیهای تازه و خوشمزه بگذارند.
آقای میمون و خانوادهاش موز آوردند. لاکپشت دانا با چوب برای همه قاشق و بشقاب و چاقو درست کرد. موش و سنجاب، گردو، فندق و بادام آوردند. خروس و اردک و لکلک هم دانههای خوشمزه آوردند.
خرس مهربان هم با کمک دوستانش، کیک بزرگی با شربت تمشک و عسل درست کرد.
میز خوراکیها حسابی زیبا و رنگین شده بود و پرندگان آواز میخواندند.
شیر گفت: «بهتر است قبل از شروع جشنمان، خدای مهربان را شکر کنیم که بعد از سرمای سخت و طولانی زمستان، فصل رنگارنگ و پربرکت بهار را آفرید. حالا از خوراکیهای خوشمزهای که دوست دارید بخورید و با هم مهربان باشید تا روزهای شادتر و زیباتری را در کنار هم بگذرانیم.»
توپ بازیگوش
ارغوان تهمتن - 7 ساله
زنگ ورزش بود. من داشتم با دوستانم توپبازی میکردم که یک مرتبه توپ ما به سمت خانممعلم پرتاب شد و خورد به لباس خانم.
لباس خانممعلم ما خاکی شد. من و دوستانم ناراحت شدیم و خجالت کشیدیم. من گفتم: «بچهها چه کسی توپ رو انداخت اونطرف؟ باید خودش بره و از خانم معذرتخواهی کنه.»
دوستم گفت: «بهتره همه با هم بریم و عذرخواهی کنیم.»
خانممعلم که داشت مانتوی سرمهای رنگش را تمیز میکرد با دیدن قیافههای ناراحت ما لبخند زد و گفت : «عزیزان دلم، چرا ناراحتید؟»
من گفتم: «خانمجون ما رو ببخشید، نمیخواستیم لباس شما را خاکی کنیم.»
خانممعلم دوباره خندید و گفت: «اشکالی نداره دخترای خوشگلم، ولی معلومه توپتون خیلی بازیگوشه و دلش میخواد با من هم بازی کنه.»
بعد ما و خانممعلم با شادی شروع کردیم به توپبازی. من خاطرهی قشنگ آن روز را هیچوقت فراموش نمیکنم.
کی از بقیه بهتره؟
آیلین مهدیزاده- 12 ساله
یک روز گرم تابستان، هندوانه و سیب سرخ در حال گفتوگو بودند.
هندوانه میگفت: «توی این فصل گرم همه دوست دارند یک قاچ هندوانهی خنک بخورند، پس من بهترین میوهی تابستانی هستم.»
سیب خندید و جواب داد: «من سیب هستم با تاجی از چوب و برگی زیبا و پوست براق. زیبایی من بینظیر است؛ چون یک میوهی بهشتی هستم. ببینید چهقدر ملایم و لطیف و خوشعطرم. من یک سین از سفرهی هفتسین و نشانهی سلامتی و زیبایی و مهر و دوستیام.»
هندوانه جواب داد: «اما من از تو بهترم؛ چون یک میوهی شیرین تابستانیام با ظاهری گرد و سبز و درونی قرمز و آبدار با دانههایی کوچک و سیاه. خوردن من تشنگی را رفع میکند و آب بدن را افزایش میدهد و برای درمان سرماخوردگی هم خیلی مفید است. راستی من میوهی مخصوص شب یلدا هستم و سفرهی یلدا با من کامل میشود.»
انار که تا آن لحظه ساکت بود و به گفتوگوی سیب و هندوانه گوش میداد گفت: «دوستان من، هر میوهای که خداوند مهربان آفریده است خاصیتی منحصر به فرد دارد و برای سلامتی انسانها مفید است. ما میوهها همگی سرشار از ویتامین هستیم و به رشد و طول عمر آدمها کمک میکنیم. امیدوارم انسانها هم قدر ما را بدانند و از خالق مهربان خود تشکر کنند.»
بعد چشمکی به سیب و هندوانه زد و با خنده گفت: «راستی یادتان نرود هیچکدامتان به اندازهی من مفید و محبوب نیستید.»
بعد همه با هم زدند زیر خنده.
هدیهی خدا
عاتکه رمضانی- 11 ساله
این گلهای رنگارنگ
این آسمان قشنگ
هر گنجشکی در هوا
هر آهویی در صحرا
پروانههای زیبا
ماهیهای تو دریا
هدیههای خدایند
برای انسانهایند
من هم هدیهی خدا
برای مامان و بابا
خدایم هست مهربان
او رحیم است و رحمان
شکر میگویم من او را
هر لحظه و هر کجا
چه دنیای قشنگی
فرید عباسی (با همکاری مامان گلش)- 9 ساله
کتاب زیبای من
ای دوست دانای من
توی کتابخانهای
با من همخانهای
هر صفحهات چی داره؟
شعر و نقاشی داره
تو خیلی رنگارنگی
یه دنیای قشنگی
تو خیلی مهربونی
چیزهای خوب میدونی
من قدرتو میدونم
قصههاتو میخونم
ماشین بابا
کارن فرخ پی- کلاس دوم
بوق بوق بوق صدا میاد
از توی کوچهها میاد
بابا اومده از سر کار
مامان براش میاره ناهار
ماشین بابا خوابش میاد
خسته شده خیلی زیاد
گرسنهشه بنزین میخواد
ارسال نظر در مورد این مقاله